🔰part 9

784 231 484
                                    

آشنایی هری و لیام با زین،
به سال های کالج برگشت و
از نظر دخترای کالج اون سه تو
همه چیز بهترین ها بودن
زین هم جز خانواده های مرفه بود ،
اما در هر حال ثروت هری روز به روز در
حال افزایش بود

هری به کل کل های لیام و زین میخندید
و دست آخر بعداز یکساعت شتابزده
به برج برگشتند
هری طبق تاکتیکی که داشت برای مدلینگ
راجب طرح لباس ها حرف میزد و عقیده داشت اینجوری بهتر لباس هارو درک میکنن، لیام از خوشحالی کاغذ و قلم بدست
بعضی چیزهایی که هری میگفت رو یادداشت میکرد
و زین هم با اخم حواسش
بین هری و لیام در رفت و آمد بود

لیام یجوری رفتارمیکرد انگار بار اوله که وارد این حرفه شده و سوالهای عجیب غریبی میپرسید که باعث خنده ی همه میشد و تااینکه جلسه تموم شد.

هری بعد از بررسی دقیق آئودی قرمزش
که هنوز شک داشت مال خودش باشه ، بالاخره سوارش شد و به این واهمه ش پایان داد
و یکراست به خونه ش رفت.

توی خونه ،دفترچه خاطرات توی دستش بود
و تند تند صفحات رو ورق شاد شاید تو صفحات کریسمس قبلی باید دنبالش میگشت ،
اما هیچی ننوشته بود،
جز خاطرات شیرینش با خانواده و پارتنرهاش.
هری با ناامیدی دفتر رو پرت کرد
رو مبل که از لاش یه پاکت افتاد
با این عنوان :لویی تامینسون
قطعا ادروارد این نامه رو از طرف لویی
دریافت کرده بوده، بجون پاکت افتاد
و اونو تکون داد،
پاکت خالی بود


نفس حبس شده رو به بیرون داد و
سرشو لای دستهاش گرفت و به موهای فر
خورده ی نرمش جنگ انداخت.
پس این نامه ی لعنتی کجا بود ؟
آخه یه پاکت خالی چه معنی میداد؟
توی خونه مدام در حال قدم زدن بود
و گاهی به سرش میزد از جما بپرسه،
پس نامه ی توی این پاکت کجاست؟
صدای اف اف خونش بلند شد و
هری رو توی جاش پروند
هوا تاریک شده بود ،
اول یه شوکر برداشت و قدمهای آهسته و
ارومش پیش برد،با کسی قرار نداشت و
هیچکس ام تا بحال بدون برنامه به اون
سر نزده بود
بعد از چک کردن گوشیش،
حیاطو طی کرد و
به درب ورودی عمارتش رسیده بود

دیگه مطمئن بود ،
این پیکِ تامیلنسونه که پشت درب
در انتظاره قاپیدنه هریِ ...
تو تاریکی بخشی از حیاط شاخو برگ ها
در حال تکون خوردن بودن
که هری طی یه حرکت فرد رو
ضرب و شتم کرد و از پشت دستهاشو گرفت
و با شوکر بجونش افتاد
برخلاف بادیگارد های دیگه اصلا هیکل تنومندی نداشت و حتی ...

_فاکینگ ، ولم کن...مگه جدو آبادتو کردم، ولم کن

هری ،لیام رو روی زمین انداخت و بعد دستشو به سمتش دراز کرد و خواست اونو از زمین برداره
که لیام با پاش به هری لگد زد.

هری:چه مرگته پسر،چرا عین دزدا میای؟

لی:این لاشی بازیا چیه ازخودت نشون میدی،اونو بده.

HOT HUSKY Where stories live. Discover now