🔰part 27

344 96 169
                                        

یه قول رنگی میخوام بهتون بدم ،
ازین به بعد هرکی ستارمو نارنجی کنه
ستاره ش میشم(ووت میدم بهش)

☆☆...باستاره هاتون تو قلبم موندگارشید...☆ ☆




S A T A R T

با کندن پوست بلند شده ازلبش
و حس یه سوزش
از روی تخت بلند شد....

اتاقش در سکوت و تاریکی مطلق بود
نمیتونست تشخیص بده چقدر رو تخت
بوده و چندساعت به سقف نگاه کرده
چون مطمئن بود نخوابیده
وقتی زبونشُ روی لبش کشید
شوری خونو حس کرد
که ضربه ای به درب اتاقش خورد

×تعطیله...

_اقا،میشه درو واکنم بیام اینو بزارمو برم؟

دیوید خدمتکاره ۵۰ساله و مجرد
خونه این جملاتو درحالی میگفت
که گوشش رو به درب اتاق چسبونده بود.

لیام برق اتاقش رو روشن کرد و
قیافه ی اشفته ی خودشُ توی اینه ورانداز کرد
چشمهای متور و قرمز
لب پاره با بینیِ کبود
و پوستی زرد شده
انگشتشو توی وازلین چرخوند
و کمی ازش روی لبش پخش کرد
بازم ضربه ای دومی که به درب خورد

×دیوی من الان پناسیل اینو دارم
که قهوه ایت کنم،
میخوای درو وا کنی؟....خود دانی...

_شما چندساعته که اونجایی،تازه ناهارم نخوردید...

×در عزلت خویش گوه خوردم سیرم

_ظاهرا اینارو نیازدارید، پدرگفتن...

×پدر هرچی بگه دیوی، این روزا تخم چپم،
حرف تخم راستمو قبول نداره...

_آقا قربونتون برم،من این جعبه هارو میزارم تو راهرو

لیام فورا درب رو باز کرد،
دیوید تو جاش خشکش زده بود و پلک نمیزد

×هلو دیوی ، خوب از اول بگو سفارشام رسیده
انگار جونیات ،زیادی تو کفه صغری و کبری بودی...

دستی روی موهای خودش کشید
و اون هارو مرتب کرد
جعبه هارو از
دیوید گرفت و توی اتاقش برد

_رنگتون....پ ر ی د ه....من یه چیزی میارم بخورید.

دیوید هول شده بود و چند قدم عقب برداشت
که لیام متوقفش کرد

×جووون دیوی، من فقط یه چیزی میخورم،
اگه گفتی چی؟

چشای دیوید برق زد

_اون پسر واقعا زیباست ،وقتی داشت میرفت....

لیام نگران شد و سینه به سینه ی دیوید ایستاد

×الان وقته سکته مغزی زدن نیست،
بگو ببینم وقتی میرفت چی شد؟

دیوید آب دهنشُ قورت داد و
جمله ی ناتمومش رو کامل کرد:

HOT HUSKY Where stories live. Discover now