🔰part 21

469 120 372
                                    

اونساعت شب اونجا چیکار میکرد؟
هری اطراف رو نگاه کرد و
دید که ماشین لیام در گوشه ایی پارکه...

فوری از ماشینش پیاده شد

هری: زین!!!

زین هری رو در آغوش گرفت ،
با تکون خوردن شونه هاش
فهمید که اون آدمه مغرور در حاله
اشک ریختنِ
ولی چرا؟ ؟ ؟
مگه چی شده بود.
زانوهاش اختیارشونُ از دست داده بودن
کم مونده بود هری ام گریه کنه

هری: میخوای بگی چیشده؟

بعداز اروم شدنش،درحالیکه بینیشو بالا میکشید
کلاهه هودیش رو عقب داد

هری: دارم سکته میکنم،زین...چیشده

باز بغض کرد و با آستین هاش اشکهاشو پس زد

زین: لی....

هری: کو، مگه باهات نیست؟
واسش اتفاقی افتاده؟ ترخیص نشد؟

زین: حالش بد شد

هری: کامل حرف بزن...چرا بد شد؟
تو چرا پیشش نموندی؟

زین: من یه شوخی باهاش کردم که،
گذاشت رفت
فکر کردم شاید اومده پیشِ تو...
من یه ساعته اینجا منتظرم درو واکنی.
هری کجارو بگردم پی اش؟

هری: هردو دیوونه اید...
من دارم از ترس سکته میکنم.
اونوقت شما بازیتون گرفته...

هری دستشو روی قلبه بیتابش گذاشت.

زین: خونه ی جف نبود، پیش توام ک نیست...
غیر از شما کجا میتونه بره؟

هری نگران شد: یعنی...

زین: من تا حالا تو عمرم لیامو اونجوری ندیدم
من کلی معذرت خواستم، ولی اونقدر عصبی شد
که صدامو نشنید،فقط گفت هیچی نگو،
بعدم گذاشت رفت

هری:لیامه دیگه،لابد داره باهات شوخی میکنه

زین: ماجرا اصلا شبیه شوخی هاش نیست
میدونم باورت نمیشه، ولی... لیام سرم داد کشید
حتی مچ دستمو محکم فشار داد

هری:چیکارکردی؟

زین: پیشنهاده یه زندگیه مشترک داد و من ،
گفتم...نه ، خیلی زوده

هری دلیلی برای ناراحت شدن لیام نمیدید
گوشیش رو از توی ماشین ورداشت که
به چند نفر زنگ بزنه که دید خاموش شده...
و رو به زین کرد و گفت:
من یه نفرو میشناسم که ،ممکنه رفته باشه
پیش اون
ولی شمارش این توئه و اینم خاموشه
توماشینم بمون تا از خونه پاوربانک بیارم

زین با تکون دادن سرش توی ماشین نشست.

باشناختی که از لیام داشت ،باورش نمیشد بخواد
واسه ی یه جوابه مسخره اینقدر بهم بریزه
تنها کسی که میشناخت نایل بود که ظاهرا
بعد خودش رفیقِ لیام به حساب میومد ، هرچندمیتونست از چند تا از
افراده قدیمیه هگموند و جف هم برای
پیداکردنش کمک بگیره... ولی زود بود
آخه این پسر ، کجارفته بود

HOT HUSKY Where stories live. Discover now