حدیث شریف ووت
قالَ فَر:
ستاره ایی نامرئی نباش،
نامرئی که باشی تنها میمونی
قانون ستاره ها اینه که راهو نشون بدن
نامرئی نباش ،نزار راهمو گم کنم(ترجمه: ستاره ی توخالی پایین رو نارنجی کن)
S t a r t i n g
لویی در حالیکه داشت
دکمه های پیراهن نیلیش رو میبست،
از پشت پنجره مشغول تماشای حیاط بود
که هری نزدیکش شد و اونو از پشت بغل گرفت،
دوست نداشت به همین زودی لویی غیبش بزنه
اون خودش همین چنددقیقه پیش قول داده بود از هری فاصله نگیره،حتی به بهانه ی کار...هری صورتش رو به پشت گردن اون کشید و گفت:
میخوای بازم بری؟پس قولات چی؟+تا هر وقت بخوای،کنارتم
×کجارو نگاه میکنی،اون پایین چه خبره؟
هری هم از پنجره حیاطو نگاه کرد.
زین و لیام روی پله ها نشسته بودند و میخندیدند...
هری ک نگاهه لویی رو،قفل روی اون دو دید،پرسید:×مشکلتون باهم،حل شد؟یا دارید برای من قیافه میگیرید
+شاید آره...شاید نه همه چیز بستگی به رفتارهای رفیقت داره.
×رفیقم انگار تونسته،
چون اگر ذره ای حس میکرد موفق نشده
برای ازینجا رفتن لحظه ایی درنگ نمیکرد+منم متعجب از این گزینه ام،چجوری موفق شده؟
هری باخنده به شونه ی لویی زد و گفت:
×هنوز مونده،تا این موجود عجیب الخلقه رو بشناسیمنظور لویی از موفقیت،این بود که لیام چجوری مشکل یکساعت پیشش با زین که واضح حرفهای اونارو شنیده بود و حل کرده و موفق شده زین رو بازم پیشش داشته باشه....
و منظور هری از موفقیت،تنها رفاقت لیام با لویی بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لیام که متوجه اون دو شده بود برای هردوشون دست تکون داد،و زین متعجب به مسیر نگاهه لیام چشم دوخت
و گفت:
×انگار،هیچ چیز از نگاهت دور نمیمونه
ESTÁS LEYENDO
HOT HUSKY
Fanfic❌completed❌ _فکر میکنی همه چی از کشته شدن یه هاسکی شروع شد؟ _آره اون شب لعنتی ولی این هاسکی بعد از مُردن تازه متولد شد، شد راوی قصه ی من _اون شبو فراموش کن _من دیگه نمیتونم بهش فکر نکنم _به چی میخندی؟ _بهش که فکر میکنم،خندم میگیره #Friendship #Frie...