🔰part 33

291 85 462
                                    

حدیث شریف ووت
قالَ فَر:
ستاره ایی نامرئی نباش،
نامرئی که باشی تنها میمونی
قانون ستاره ها اینه که راهو نشون بدن
نامرئی نباش ،نزار راهمو گم کنم

(ترجمه: ستاره ی توخالی پایین رو نارنجی کن)


S t a r t i n g


لویی در حالیکه داشت
دکمه های پیراهن نیلیش رو میبست،
از پشت پنجره مشغول تماشای حیاط بود
که هری نزدیکش شد و اونو از پشت بغل گرفت،
دوست نداشت به همین زودی لویی غیبش بزنه
اون خودش همین چنددقیقه پیش قول داده بود از هری فاصله نگیره،حتی به بهانه ی کار...

هری صورتش رو به پشت گردن اون کشید و گفت:
میخوای بازم بری؟پس قولات چی؟

+تا هر وقت بخوای،کنارتم

×کجارو نگاه میکنی،اون پایین چه خبره؟

هری هم از پنجره حیاطو نگاه کرد.

زین و لیام روی پله ها نشسته بودند و میخندیدند

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


زین و لیام روی پله ها نشسته بودند و میخندیدند...
هری ک نگاهه لویی رو،قفل روی اون دو دید،پرسید:

×مشکلتون باهم،حل شد؟یا دارید برای من قیافه میگیرید

+شاید آره...شاید نه همه چیز بستگی به رفتارهای رفیقت داره.

×رفیقم انگار تونسته،
چون اگر ذره ای حس میکرد موفق نشده
برای ازینجا رفتن لحظه ایی درنگ نمیکرد

+منم متعجب از این گزینه ام،چجوری موفق شده؟

هری باخنده به شونه ی لویی زد و گفت:
×هنوز مونده،تا این موجود عجیب الخلقه رو بشناسی

منظور لویی از موفقیت،این بود که لیام چجوری مشکل یکساعت پیشش با زین که واضح حرفهای اونارو شنیده بود و حل کرده و موفق شده زین رو بازم پیشش داشته باشه....
و منظور هری از موفقیت،تنها رفاقت لیام با لویی بود

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


لیام که متوجه اون دو شده بود برای هردوشون دست تکون داد،و زین متعجب به مسیر نگاهه لیام چشم دوخت
و گفت:
×انگار،هیچ چیز از نگاهت دور نمیمونه

HOT HUSKY Donde viven las historias. Descúbrelo ahora