پارت ۳- نخ دادن

1.4K 250 29
                                    

دراکو به سمت پنسی‌ چرخید، بهش چشمک زد و دوباره به طرف هری برگشت. صندلی رو عقب کشید و کنارش نشست.
هری تو اون لحظه واقعا عصبی بود، دونستن این که دراکو چند دقیقه قبل جلوی راهش سبز شده و سر به سرش گذاشته و حالا باید کنارش بشینه... واقعا داشت به این نتیجه می رسید که سرنوشت شومی داره.

اسنیپ مواد اولیه همه ی گروه هارو بهشون داد تا مشغول درست کردن معجون بشن، رون و هرماینی باهم تو یک گروه افتاده بودن.

هرماینی نگاه ناراحت و دلسوزانه ای به هری انداخت و دوباره به سراغ تکلیفی که اسنیپ بهشون داده بود رفت. تکلیفی که برای هری پچیزی اهمیت نداشت. رون هم سرش رو طوری به کار مشغول کرده بود که انگار هری اصلا وجود خارجی نداره.

پسرک بلوندی که کنارش نشسته بود با صدای آروم و معصومانه ای پرسید: "چیکار باید بکنیم؟"

-"با تشکر از جنابعالی منم نمیدونم دقیقا باید چیکار کنیم، به خاطر تو دیر رسیدم."

هری منتظر شد تا دراکو بهش بپره. 'تقصیر خودته، تو که همیشه دیر میای، خفه شو پاتر! به من چه!' ...

ولی عوضش :
" آره درست میگی پاتر ، معذرت میخوام."

-"چی؟‌درست شنیدم؟ تو الان از من معذرت خواهی کردی؟"

دراکو به تته پته افتاد : "آم..آ..آره."

معذرت خواهی کردن چه حس عجیبی داشت، کاری بود که دراکو در حق هیچکس نمی کرد.‌ به نظر میومد که این تکنیک خوب پاتر رو خر میکنه.

-"ملفوی میشه بهم بگی جدیدا چه مرگته؟ خیلی...عجیب رفتار میکنی! چرا داری معذرت خواهی میکنی، چرا مثل همیشه فحشم نمیدی؟"

"اگر بگمم برات مهم نیست."

-"اگر برام مهم نبود نمی پرسیدم!"

-" درسته، اخه هری‌ پاتر فوق العاده همیشه کار درستو انجام میده."

"من فوق العاده نیستم اولا. دوما میشه بگی چرا همیشه داری‌ نگام میکنی؟ هر موقع سرمو میارم بالا داری بهم زل میزنی. این کارت واقعا داره منو آزار میده."

هری درست میگفت، دراکو این چند وقت همش داشت براندازش میکرد.

بعد از یک مکث طولانی، فکر جدیدی به ذهن دراکو رسید، الان می تونست زمان مناسبی برای وارد شدن به مرحله سوم باشه.
سرشو نزدیک گوش هری برد: "امشب بیا بعد از شام کنار دریاچه همدیگرو ببینیم، برات توضیح میدم."

هری از نزدیک شدن دراکو و برخورد نفس گرم به گوشش لرزید. یک حسی شبیه قلقلک اما متفاوت تر.

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now