ماه مارچ بود که اسنیپ بار دیگه هری رو برای جلسه تمرین محافظت از ذهن احضار کرد و هری، مثل همیشه با اعصاب داغون به اتاق معجون رفت.
خطر احتمالی لو رفتن موقع تمرین ذهن خوانی همیشه گوشه ای از مغزش رژه می رفت. بالاخره باید این کارو یاد میگرفت تا از دراکو محافظت کنه. این تنها چیزی بود که باعث می شد تن به این کار بده. اگر اسنیپ در مورد دراکو میفهمید، هر دوشون به خطر میوفتادن.
توی اون راهروی شلوغ ، هری تونست دراکو رو از موهای بلوندش تشخیص بده. با خودش لبخند زد، اون بلوند عوضی. ولی خب حداقل بلوند بودنش وسیله شناسایی خوبیه و میشه راحت پیداش کرد.
تصمیم داشت به طرفش بره اما با توجه به شلوغی راهرو فکر خیلی خوبی نبود. درضمن رون و هرماینی هم کنارش بودن و خدا میدونست دارن راجع به چی حرف میزنن چون هری هیچ توجهی به مکالمه ای که بینشون رد و بدل می شد نداشت.
تو همین حال بود که ناگهان ایده خوبی به ذهنش رسید.
-"هی رون." هری در حالی که چشم از دراکو برنمیداشت، میون حرفشون پرید.-"هم؟"
-"دلت میخواد مالفویو با کفشای گره خورده رو زمین ببینی؟"
رون خنده ی پر شوری سر داد : " خیلی دوست دارم همچین صحنه ای رو ببینم رفیق." رون به جایی که دراکو ایستاده بود نگاهی انداخت. اینجور وقتا بود که هری ارزو می کرد کاش اونم از رابطشون خبر داشت. چون اینجوری خیلی خنده دار تر می شد.
-"منم خیلی دلم میخواد این صحنه رو ببینم، رفیق قدیمی عزیزم." هری لبخند گرمی بهش تحویل داد و چوب دستیشو از جیبش دراورد.
-"هری دردسر درست نکن." هرماینی سعی کرد به پسرا تذکر بده: " میدونی که ارشده، دوباره سر به سرش نزار."
-"اتفاقا هرماینی، خیلی دوست دارم سر به سرش بزارم."
هری پوزخند زد و ادامه داد:" بدترین کاری که میخواد بکنه چیه؟ امتیاز کم کنه؟ پف. مطمئنم زمین خوردنش تو شلوغ ترین راهروی مدرسه ارزش کم شدن ۵ تا امتیاز احمقانه رو داشته باشه. یه جوری جادوش کنم که خودش نتونه گره کفششو باز کنه؟"رون هیجان زده گفت: " آره لعنتی!"
-"پس بگیر که اومد." هری به پشت سر دراکو نگاه کرد و تو دلش گفت " ببخشید عشقم."
هرماینی همچنان در تلاش بود تا منصرفش کنه و تو همون لحظه، بند کفشای دراکو بدون اینکه باخبر بشه به هم گره خوردن و دراکو به صورت غیر منتظره ای پخش زمین شد. پنسی که کنارش ایستاده بود با دهن باز از جا پرید.
"وات د فاک!" صدای دراکو تو راهرو پیچید. همه ی دانش آموزا ایستادن و بهش خیره شدن. صدای خنده ها بلند شد و همه جوری میخندیدن که انگار شاهد مسخره ترین اتفاق قرن بودن.
![](https://img.wattpad.com/cover/231710796-288-k549767.jpg)
YOU ARE READING
It Was All Just A Game [Persian]
Fanfiction"کاش تنها نقطه ضعف نقشه ام رو پیش بینی می کردم. نقشه ای که باعث شد کاملا شیفتت بشم." تا اطلاع ثانوی اپ نمیشه~ Credit to the author: @Write_me227 This is the Persian edition of "It was all just a game" and I'm only translating this masterpiece! "فقط...