پارت ۱۲- مرحله آخر

1.2K 205 13
                                    

بعد از اتفاقی که تو کتابخونه افتاد، هری هر روز دراکو رو بیشتر نادیده میگرفت. رفتارش از نظر اون نابخشودنی بود.
دو هفته دوری به سختی گذشت، اما هری رحمی نشون نداد. دراکو برای عوض کردن نظرش هر کاری کرده بود، پسرک به قدری نامه نوشته بود که دستاش کوفته شده بودن. هری همه ی نامه هارو نخونده دور مینداخت.

دراکو نمیدونست چرا تو اون لحظه اون حرفارو زده، فقط میدونست که حسادت تو اون لحظه اختیارش ازش‌ دزدیده. شاید چون قبل از هری تو زندگیش کسی رو نداشته که ترس از دست دادنش رو داشته باشه. اون هیچ وقت این حس تو عمرش تجربه نکرده بود.

اما حالا میدونست. کاش به جای اینکه از کوره در بره با هری حرف زده بود و مشکلشو میگفت.

از خودش متنفر شده بود، به هم زدنشون موضوع جداگانه ای بود که از نظر دراکو میتونست درست بشه اما مهم تر از همه مسابقه فاینال فردا بود. چرا الان باید رابطشون با هم شکر آب می شد؟ الان وقت خوبی برای قهر کردن نبود. تو وحشتناک ترین و بدترین موقعیت.

هری تو این شرایط ترسناک کسی رو نداشت که عمیقا درکش کنه و دراکو شاهد همه ی اینا بود. چطور میتونست انقدر احمق باشه؟ کاش میتونست بره تو آغوشش بگیرتش و بهش بگه که اون از پس همه چیز برمیاد... ولی...

اگر هری تو مسابقه میمرد چی؟ دراکو از فکر کردن بهش حالت تهوع میگرفت.

روز مسابقه فرا رسید و باد سردی میومد، دراکو به خودش میلرزید اما دلیش نمیتونست سرما باشه.

دامبلدور از هر ۴ شرکت کننده خواست تا به زمین نبرد بیان و بعد شروع به توضیح دادن مرحله نهایی کرد. دراکو صداش رو نمیشنید، به هیچ چیز فکر نمی کرد الا هری. سدریک دیگوری کنار هری ایستاده بود در حال آماده شدن بود، اون اولین نفری بود که باید تو زمین تو در توی مسابقه میرفت. اما دراکو حتی متوجهشم نشد، چشماش فقط هری رو میدید.
چیزی نگذشت تا هری نگاهش رو به جمعیت بیوفته، برای چند لحظه با هم چشم تو چشم شدن، دراکو از موقعیت استفاده کردو لب زد: "تو میتونی."

هری در جواب فقط چشماش چرخوند.

شیپور مسابقه به صدا درومد و مبارزا وارد زمین شدن. هری دور تر و دور ترشدو دیگه تو نقطه دید دراکو نبود.

چشمای پسرک داغ شده بودن و پشت گلوش میسوخت، پنسی برای آروم کردنش کمرشو نوازش میکرد، اما اون به حدی سردرگم بود که حتی متوجه اینم نشده بود.

کمی بعد پنسی‌ گفت: " چیزیش نمیشه، نگران نباش اون هری پاتره همیشه قسر در میره."

حرفاش دراکو رو آروم نکردن، اون همچنان ناخوناش میجووید و عرق میریخت. اطرافشون همهمه ی تماشاگرایی رو میشنید که فقط برای تفریح و خنده اونجا جمع شده بودن.

فلور از زمین مسابقه به بیرون‌ پرت شد، ظاهرش نه تنها دراکو رو آروم‌ نکرد بلکه باعث شد بیشتر وحشت کنه. سر و صورت دخترک خونین و مالین و لباساش پاره شده بودن.
کمی بعد جرقه های قرمز توی آسمون نمایان شدن. دراکو فریاد زد: "پنسی قرمز چه معنایی میده؟؟ قرمز یعنی چی؟ یعنی بده؟"

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now