پارت ۱۱- سراشیبی

1.3K 203 53
                                    

اگرچه لب هاشون از روی هم جم نمیخورد، اما بوسه ی نرم و شیرینی بود. هر دو میترسیدن کار دیگه ای انجام بدن.
یا شاید بهتر باشه بگیم نمیدونستن چه واکنشی باید داشته باشن. همه چیز براشون به شدت تازگی داشت.

حس وصف نشدنی ای بود.

لبانشون از هم جدا شد. پلک هاشون رو باز کردن و بار دیگه دریای سبز و عطاردی چشم هاشون، در هم خروشیدن.

پسرک بلوند لبخندی زدو و آروم گفت: " هی..تو."

هری در جواب خنده ریزی کرد: " هی."

دراکو با چشمای کنجکاوش به هری نگاه کرد: " چطوری اینجارو پیدا کردی؟"

پسرک عینکی جوابی نداد، رداش رو دراورد و دستشو جلوی دراکو دراز کرد:" ردا؟"

دراکو به سختی تونست جلوی لبخندش رو نگه داره: " چه جنتلمن!"

هری با دهن بسته خندید و رداهاشون رو از شاخه درخت اویزون‌ کرد، دست دراکو گرفت و باهم نزدیک ساحل رفتن.

زیر انداز قرمز و جمو جوری روی شن ها و به فاصله کمی از موج های دریاچه‌ پهن شده بود.

دراکو با تعجب به همه چیز نگاه میکرد، فکرشم نمی کرد هری انقدر با فکر باشه.

اونجا برف نمی اومد، اما هنوز میتونستی سوز سرمای زمستون رو حس کنی.

-" نمیفهمم، چطوریه که اینجا برف نمیاد؟ درخت ها... فوق العاده زیبان.. چطور اینجارو پیدا کرد--"

هری بلافاصله گفت: " سال دوم بود، همه به من تهمت زده بودن که وارث سالازار اسلترینم. دنبال یه جای اروم بودم که بتونم دور از بقیه آرامش داشته باشم برای همین دوییدم تو جنگل. دیگه خودت تصور کن یه پسر ۱۲ ساله کنجکاو که تشنه کشف کردن یه جنگل اسرار آمیزه چقدر میتونه پیش بره. ساعت ها قدم زدم. فهمیدم که گم شدم.
سرمو بالا اوردم و دیدم اینجام. از اون موقع به بعد اینجا مکان امنم شد. و فکر میکنم اگر تو پیشم باشی... امن ترم میشه.

هر دو لبخند زدن، لپای دراکو از خوشحالی گل انداخته بود. صورتاشون به هم نزدیک شد، اول به چشمان هم نگاه کردن و بعد به لب های هم. دراکو موهای هری رو از روی پیشونیش کنار زد و با انگشت شصت زخمش رو لمس کرد.

-"همیشه دلم میخواست اینکارو بکنم."

-"واقعا"؟

-آره... و... دلم میخواد ببوسمت."

چشمانشون بسته شد و لب هاشون به هم چسبید، این بار فعال تر بودن. دراکو صورت هری رو تو دستش گرفته بود و هری دستانش رو دور گردنش حلقه کرده بود.
دراکو محکم‌ تر لب های هری رو مکید و بوسید، دنیا حالا رنگی تر به نظر میومد. حتی صدای آواز پرنده ها زیبا تر به نظر میرسید، انگار که روی ابر ها باشن، سبک و آزاد.

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now