پارت ۲۵- یا تو یا هیچی

1K 165 27
                                    

هری روی تختش دراز کشیده بود. میدونست محاله که امشب ذره ای خواب به چشمش بیاد. دلش شکسته بود و چاره ای هم براش نبود.

تیکه کاغذ رو بین انگشتاش گرفته بود و باهاش بازی می کرد. جمله ای که روی کاغذ نوشته شده بود رو توی ذهنش برای بار صدم مرور کرد.

"بیا جنگل، برای آخرین بار. ساعت ۴:۳۰صبح میبینمت."

یعنی این پایان کار بود؟ هری دلش نمیخواست باشه. اون عاشق دراکو بود، به همین سادگی و به همین بی شیله پیله ای. هر فکری که تو ذهنش میومد و هر نفسی که می کشید به یاد دراکو بود. تنها دلیل بالا رفتن ضربان قلبش.

تنها کسی که باعث می شد اون کابوسای لعنتی رو نبینه،تنها کسی که درکش می کرد...

هری داشت بدترین کابوسش رو تجربه میکرد، اون هم جدایی از دراکو بود.

رون و هرماینی مدام برای بهتر شدن حال هری تلاش می کردن. حتی با اینکه نمیدونستن چه چیزی دقیقا انقدر حالش رو خراب کرده. هری از اینکه باید پسشون بزنه احساس بدی داشت. نه تنها اون ها، بلکه کل خانواده گریفندور به نحوی سعی می کردن حال هری رو بهتر کنن.

حتی لونا لاوگود وقتی اون رو تنها تو راهرو دید، سعی داشت بهش کمک کنه.

ساعت از همیشه کند تر میگذشت، هری ساعت جیبی رو دور مچش پیچیده بود و نزدیک قلبش نگه داشته بود. هر ۵ دقیقه یک بار چکش می کرد. ساعت نزدیکای ۳:۲۰ صبح بود که دل هری دیگه طاقت نیورد. به طرف جنگل راه افتاد تا معشوقش رو برای بار آخر ببینه.
روزشمار ساعت عدد ۳۸۴ رو نشون می داد.

_______________________

دراکو تو خوابگاه اسلترین، روی مبل چرمی نشسته بود و پنسی که مثلا قرار بود دلداریش بده، روی شونه اش چرت می زد.

بعد از اینهمه سختی تازه به احساس نهفته درونش عادت کرده بود، حس عشق ورزیدن.

علاقه اش نسبت به هری بهش کمک کرده بود تا مثل یک انسان عاطفه داشته باشه. اما حالا...

چرا اسنیپ باید انقدر ظالم باشه؟ اونا با اینکارشون به کسی جز خودشون آسیبی نمی رسوندن و از اینکه جونشونو برای هم فدا کنن، راضی بودن. درسته شرایطشون خطرناک بود ولی هیچ کس قبل از این بهشون شک نکرده بود.
گونه های خشکش با فکر کردن به نامه کوچیکی که برای هری نوشته بود، تر شد.

"بیا جنگل،‌ برای آخرین بار. ساعت ۴:۳۰ صبح میبینمت."

سریع اشک هاشو پاک کرد و سعی کرد از این فکر بیرون بیاد. زنجیر نقره و طلایی رو توی دستش گرفت. امکان نداشت این قرار، قرار اخرشون باشه.

دراکو هرگز نمیتونست بزاره هری انقدر راحت از دستش بره. هرگز.

_______________________

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now