پارت ۲۰- شرط بندی

1.3K 178 10
                                    

ماه نوامبر، زمین سرد و پوشیده از برف شده بود.
علیرغم تلاش فوق العاده دراکو معجون خواب هیچ افاقه ای نکرد.
اما هری تصمیم نداشت این رو بهش بگه. به چه دلیل؟ ۱. اگر بهش میگفت دراکو فکر میکرد مشکل از معجونه و هری به هیچ عنوان نمی خواست دراکو اعتماد به نفسش رو تو این زمینه از دست بده، اون تو معجون سازی بهترین بود. ۲. حس فوق العادیه وقتی کسی انقدر بهت اهمیت میده و اینهمه برات وقت میزاره، نه اینکه هرماینی و رون برای هری اهمیتی قائل نباشن، اما وقتی دراکو کاری رو با علاقه براش انجام می داد، قند تو دلش آب می شد. ۳. اینطوری میتونستن زمان بیشتری رو باهم بگذرونن.

شاید زمان زیادی به حساب نمیومد، اما بهانه ای بود برای باهم بودن. اگرچه مجبور بود به دوستاش بیشتر دروغ بگه تا بتونن جایی قایمکی معجون درست کنن.

دوستاش تمام تلاششونو میکردن که به حریم شخصیش احترام بزارن، و هری از این بابت خوشحال بود. سال سختی رو می گذروند و حوصله سر و کله زدن با فضولیاشون رو نداشت. با این حال وقتایی هم پیش میومد که کاسه صبر اون ها هم لبریز می شد.

هرماینی با لحن ملتمسانه گفت: "چرا بهمون اعتماد نمیکنی؟"

-"فقط دلم‌ میخواد تنها باشم."

-"به نظر نمیرسه که تنها باشی. بیشتر به نظر میاد که با دوست دخترت وقت میگذرونی."

-"مشکلیه؟"

-"نه مسئله این نیست. موضوع اینه که مجبور نیستی اینو از ما پنهان کنی، میتونی بهمون بگی."

رون روی صندلی نشست و با تعجب گفت : " عجب، مگه هنوز باهاش قرار میزاری؟ اصلا قراره ببینیمش یا نه؟"

هری نفسشو از لای دندوناش بیرون داد : " بله میبینید. ولی فعلا نه. شاید یه روز بشه."

هرماینی همچنان در تلاش بود تا هری رو راضی کنه: "قول میدیم سد راهت نشیم، فقط میخوایم بدونیم کیه تا بتونیم ازش محافظت کنیم، تازه شاید بتونه عضو ارتش دامبلدور هم بشه."

-"هنوز معلوم نیست ارتش دامبلدور شکل بگیره یا نه که بخوایم دعوتش کنیم. درضمن من نمیخوام که کسی بدونه. هر چی ادمای کمتر خبر داشته باشن بهتره. اگر ولدومورت بفهمه..."

-"ولی ما که به کسی نمیگیم رفیق."

-"میدونم رون، میدونم."

هرماینی پرسید : " دوستای اون چی؟ اونا میدونن؟"
هری مجبور شد دروغ بگه: "نه همه چیز به طور مساویه. دوستای اونم حق ندارن بدونن. لطفا تعقیبم نکنید، تلاش نکنید از کارم سر در بیارید باشه؟ بزارید همین یه چیزو برای خودم داشته باشم. میدونید که دوستیمون برای من خیلی مهمه مگه نه؟"

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now