پارت ۱۶- آمبریج و قرار از دست رفته

1.3K 193 26
                                    

در طول هفته حتی یک بارم همدیگرو ندیدن. البته اگر نیش و کنایه هایی که تو راهرو به هم میداختن رو حساب نکنیم.

صبح روز دوشنبه هری تکه کاغذ کوچولویی زیر بشقابش پیدا کرد که روش نوشته شده بود: "همون جا و همون زمان."

با دیدنش لبخند زد و کاغذ رو داخل جیبش قایم کرد. از فکر اینکه قراره به باغچه کوچکشون برگردن قند تو دلش آب شد. اونجا برای اونها حکم جزیره ای رو داشت که از تمام دنیا دور بود.

بقیه هفته به کندی گذشت و تنها چیزی که هری رو سرپا نگه داشته بود روز قرارشون بود.
چهارشنبه بود و گریفندوری ها و ریونکلایی ها کلاس دفاع در مقابل جادوی سیاه داشتن. هری از فکر کردن به اینکه دولروس آمبریج پروفسور این درس شده حالت تهوع میگرفت.

هم زمان با ورود امبریج، کتابای کسل کننده روی میز دانش آموزا جا میگرفتن و هری، تو فکر و خیالای خودش غرق شده بود.
یعنی امسال چطور میخواست در برابر اسلترین و دراکو بازی کنه و از دیدن دراکو خنده اش نگیره؟ به اینکه فقط خودشون دوتایی باهم بازی کنن و آزادانه بخندن عادت کرده بود.

صدای بلند رون اونو از هپروت دراورد.
-" استفاده از جادو ممنوعه؟"

هری ابروهاشو بالا داد. مگه میشه جادویی در کار نباشه.

-"آقای ویزلی اصلا لزومی نداره از جادو استفاده کنیم."

هرماینی وسط حرف آمبریج پرید : " پس ما چجوری قراره از خودمون دفاع کنیم؟"

-"آخه عزیزم کی میخواد به بچه هایی مثل شما حمله کنه؟"
صدای تیز و تندش گوش هری رو زد و باعث شد دندوناشو به هم فشار بده. تحملشو نداشت. واقعا ازش متنفر بود. و تازه همش یه هفته بود که کلاسا شروع شده بود.

-" اوه نمیدونم! شاید لرد ولدومورت!"

-" گوش کنید بچه ها، به شما گفتن که یه جادوگر تبهکار دوباره برگشته. این. یک. دروغه!"

-"دروغ نیست! من دیدمش من باهاش جنگیدم! من کسیم که شاهد مرگ سدریک-"

آمبریج که عصبی شده بود وسط حرف هری پرید : " مرگ سدریک دیگوری یه تصادف غم انگیز بود--"

این زن هر لحظه بیشتر حال هری رو بهم میزد : " این یه دروغه تصادف نبود اون کشته شد-"

-"کافیه!" آمبریج برای چند ثانیه قرمز شد، رگای پیشونیش بیرون زد اما بلافاصله به حالت عادی برگشت و خونسرد گفت : " آقای پاتر، لطفا برای تنبیه جمعه شب تشریف بیارید به دفتر من."

خنده ی آخرش باعث شد هری از چندشی به خودش بلرزه. آرزو میکرد که کاش دراکو پیشش بود ولی چه فایده؟ اون یه اسلترینه و تو ملاعام هیچ وقت نمیتونه ازش دفاع کنه.

.....................................................

جمعه شب فرا رسید و هری و دراکو سر شام حاضر نشدن. اما دلالیشون مختلف بود.

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now