پارت ۲۳- سالگرد ۱ سالگی

1.2K 165 20
                                    

-"اوه هری عزیزم، میشه توضیح بدی اتاق ملزومات چیه؟"
یک تکه بیسکوییت شکلاتی تو گلوی هری پرید و نزدیک بود خفش کنه :" چ-چی؟"

پبشنهاد هری بود که مکان دیدارشون رو به دستشویی دخترونه تغییر بدن. این بار جمعه جای خودش رو به پنج شنبه داده بود، علاوه بر اون آسمون اونروز ساعت ۴ صبح، مثل جوهر سیاه جلوه می کرد. هر لحظه امکان برشته شدن توسط رعدو برق وجود داشت، منطقی بود که اونروزو یک جای سرپوشیده بگذرونن. تقریبا از نیمه های شب اونجا بودن.

-"چیه رنگو روت زرد شد پاتر؟"

-" نمیدونم راجع چی حرف میزنی." هری لقمه ای که تو دهنش بودو به سختی قورت دادو به سقف نگاه کرد.

-"اوهوهو! اتفاقا خیلی خوبم میدونی راجع به چی حرف میزنم." دراکو ابرویی بالا انداختو ادامه داد: " واکنشی که از خودت نشون دادی کاملا برعکس چیزیه که میخوای باشه. تو چشمام نگاه نمیکنی با اینکه کاملا واقفی چقدر جیگرم، همیشه داری تو سالن بزرگ بهم زول میزنی--"

-"حرومی از خودراضی-"

-"با چشمای معصوم--"

-"خفه شو--"

-"--با خودت میگی وای دراکو دلم میخواد خودتو بندازی روم-"

هری داد زد: "صدای من کجاش انقدر نازکه؟؟"

-"وای مرلین، دراکو خیلی سکسیه، موهاش خیلی خوش فرمه--"

هری تکه کوچیکی از کیک برداشت و تو صورت دراکو کوبوند. دهن دراکو وامونده بود، با حرص گفت : " چه غلطی کردی؟!"

-"خوب کردم." هری پوزخند زد. هر چند لباش نتونست مدت زیادی تو اون حالت بمونه و زود به لبخند تبدیل شد.

-"خیلی خوش شانسی که الان تو موقعیتی هستیم که شانس گیر افتادنمون زیاده وگرنا به مرلین قسم کل این کیکو میکردم تو شلوارت."

-"صبر کن درستش میکنم." هری خندید، خودشو به سمت دراکو کشوند کنارش نشست. زبونش رو روی گونه اش کشید و کیک شکلاتی رو از روی لپش لیس زد.

-"چه گهی میخوری هری؟ خیلی چندشی."

-"درواقع شکلات میخورم." خنده ریزی کرد، گونش رو بوسید و دوباره به لیس زدن ادامه داد. دراکو پرتش کرد اونور و آب دهنشو با دستمال پاک کرد.

پسرک بلوند چشاشو چرخوند : " بگذریم، بریم سراغ اتاق ملزومات! فکر کردی میتونی از زیرش در بری آقای من-امتحان-هربالوجی رو-افتادم-چون-درس-نخوندم-عوضش-با-دوست-پسرم-لب-بازی-کردم-تا-حواسش-رو-پرت-کنم؟"

-"تقصیر من نیست که تو دوس داری صبح تا شب از من لب بگیری."

-"نه بعد از اینکه راجع به تجدید اوردنت دروغ گفتی!"

هری چشماشو چرخوند: "حالا هرچی. درضمن من هیچ وقت اسم اتاق ملزوماتو تو عمرم نیوردم."

-"اوردی. بعد از اینکه اون چو جنده رو بوسیدی."
-"برای بار آخر میگم! من اونو نبوسیدم اون منو بوسید."
-"حالا هر چی که باعث میشه وجدانت راحت باشه! گفتی تو اتاق ملزومات بودین. بعد میگی هیچ وقت اسم اتاق ملزوماتو تو عمرت نیوردی. پس به جای گیج بازی دراوردن، قبول کن که همچین چیزی وجود داره، اگه وجود نداشت چرا اسمشو اوردی؟"

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now