پارت ۳۳- معجون شانس

1K 152 285
                                    

روز های اول کلاس ها با خمیازه گذشت. دراکو شب گذشته اصلا نخوابیده بود. باید با هری چیکار می کرد؟ تنها چیزی که می تونست بهش فکر کنه خاطرات خوب دیشب بود. بوسه ها، خنده ها و آغوش گرم اون...

چطور میتونست به خودش اجازه بده همه چیز انقدر خوب پیش بره؟ احمقانه بود. اون و هری قرار بود از هم سرد بشن.

این تنها راهش بود. اونوقت هری دیگه بهش اهمیت نمی داد، ازش سوال نمی پرسید و دستش دیگه از درد نمی سوخت.
موندن با هری تو رابطه به معنای دروغ گفتن بود، دراکو قبلا میلیون ها بار به دیگران دروغ گفته بود اما نه به هری. اون علاوه بر معشوقش، بهترین دوستش بود و هیچکس نمیتونست جایگزینش بشه. هیچوقت.

دراکو تو اولین کلاس معجون پیشرفته اش، تو هپروت رفته بود. اسلاگهورن در مورد قوانین و مسائل مهم کلاسش صحبت می کرد و برای دراکو پچیزی اهمیت نداشت تا اینکه
صدای اسلاگهورن بلند شد: "هری پسرم! خوش اومدی. فکر می کردم سر کلاس حاضر نمیشی. وسایل هاتو بردار و به ما ملحق شو."

هری شروع به صحبت کردن کرد و صداش رعشه کوچکی به تن دراکو انداخت.. صداش... یک جوریش می کرد-صداش--- : "میدونید پروفسور فکر نمیکردم به اندازه کافی برای برداشتن این درس ماهر باشم و متاسفانه آماده نیومدم."

احمق... دراکو چشماش رو چرخوند. صبر کن ببینم... این یعنی اینکه با هری تو یک کلاس بودن و این یعنی باید هری رو هر دفعه می دید.

این یعنی باید هری رو هر دفعه می دید.

و به این معناست که بعد از بهم زدنشون باید هر بار باهم چشم تو چشم می شدن... چقدر مزخرف.

-"مشکلی نداره هر چی میخواین از کمد بردارین. خب همونطور که داشتم می گفتم، امروز صبح چند تا معجون آماده کردم. کسی می تونه بگه این ها چی هستن؟"

اسلاگهورن به توضیح دادن ادامه داد، اما توجه دراکو بیشتر به دو نفری بود که داشتن گوشه کلاس کشتی می گرفتن. تازه به خودش اومد که چطوری داره باسن هری رو برانداز میکنه. بلافاصله سرش رو پایین انداخت و آب دهنش رو قورت داد.

لعنتی، انقدر بهش فکر نکن.

ولی دراکو نمیتونست بهش فکر نکنه، لعنتی... هری خیلی بوی خوبی می داد. انقدر بوی خوب و جذاب و گرمی می داد که دراکو باید به تتو روی دستش فکر می کرد تا لبخند نزنه. یک بوی قوی، زیبا و دلنشین... درست مثل هری. عین هری. چیزی که عجیب بود این بود که هری اونطرف کلاس چندین متر با فاصله ازش ایستاده بود. اما عطر اغوا کننده اش هوش و حواس دراکو رو پرونده بود.... اومممم لب های هری-- بوی بدنش...

دراکو متوجه نشد که ناله کوچیکی از بین لب هاش فرار کرده. هری با پوزخند از اون سمت کلاس بهش خیره شده بود. و همین دراکو رو به واقعیت برگردوند. دیگ بزرگی حاوی از معجون صورتی، رو به روشون در حال قل قل کردن بود و بخارش توی هوا میپچید.

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now