پارت ۴۶- عشق بیدار شده

2.4K 152 760
                                    

سلام خدمت مخاطبان عزیز

پارتی که قراره بخونید به طور خالص اسماته و اگر دوست ندارید میتونید ازش بگذرید.

_________________________

اولین چیزی که هری شنید صدای خنده ی دراکو بود، قشنگ ترین صدای دنیا. دلیلی که هری به خاطرش جنگیده بود، خنده، عشق، شادی و تمام زیبایی هایی که تو دنیا وجود داشت.

به محض اینکه به گریموالد رسیدن، دراکو از آغوش هری بیرون پرید و روی زمین افتاد. از شدت خوشحالی رو هوا لگد پرت می کرد و می خندید. با تصور چهره لوسیوس ملفوی، هر دوشون از خنده منفجر شدن. هری شکمش رو گرفته بود و هرته می زد.

همه چیز برای دراکو خیلی غیر واقعی به نظر می رسید. همین چند دقیقه پیش برای مرگ هری عذا گرفته بود، بدون هیچ امید برای آینده اش. اما حالا با هری روی زمین افتاده بودن و داشتن از خنده ضعف می کردن. شدت خندشون به قدری زیاد بود که نزدیک بود خفه بشن. دراکو در حالی به زمین مشت می کوبید سختی نفسش رو تو کشید و روی زمین قل خورد-نمیتونست خودش رو کنترل کنه و خندیدن هری هم هیچ کمکی به شرایطش نمی کرد.

هری سکندری زد و به زور خودش رو با کمک دیوار سر پا نگه داشت، بهش تکیه داد و با کمر سر خورد و روی زمین نشست. دراکو بین خنده هاش چند باری نبض هری رو چک کرد تا مطمئن بشه از خنده نمیمیره، به طرفش رفت و با سر روی پاش فرود اومد.

-"تا- تا حالا ههه-هه بهت گفته بودم پدرم وقتی سیزده سالم بود مجبورم کرد تا موقع ازدواجم قسم باکرگی بخورم؟"

فک هری پایین افتاد و بعد دستش رو جلوی دهنش گرفت:"دروغ میگی!"

دراکو در حالی که تلاش می کرد نفس بکشه دستش رو روی زمین می کوبید، اشک از چشم های سرخش پایین میریخت.
چند دقیقه ای زمان برد تا آروم بشن. دراکو زانو هاش رو بغل گرفته بود و هری شکم خودش رو چنگ می زد.

وقتی خندشون به سر رسید، دراکو همچنان سرش رو روی رون هری گذاشته بود. هری بهش از بالا لبخند زد. چشمانشون به هم قفل شد، عطاردی و سبز.

دراکو دستش رو بالا برد و موهای هری رو پشت گوشش فرستاد، شصتش رو روی جای زخمش کشید.

نیشش از هم شکافت، چون تتوی سیاهش دیگه نمی سوخت. دیگه احساسش نمی کرد.

-"خیلی بی حیایی میدونستی؟" هری موهای دراکو رو از تو پیشونیش کنار زد.

-"ببخشید پاتر با حیا، ولی مثل اینکه جنابعالی حرفایی که به پدرم زدیو نشنیدی!" دراکو قبل از اینکه جملش رو کامل کنه دوباره از خنده ترکید.

هری هم همینطور. چون میتونست. چون دیگه آزاد بود. چون دیگه آزاد بودن هر طور دلشون میخواست زندگی کنن.
دقایق اول آزادیشون رو با خندیدن کنار هم سپری کردن. هری موهای دراکو رو نوازش می کرد و دراکو دست هری رو تو دستش فشار می داد. عاشق این حس خوشحالی بودن، عاشق لبخند هم. عاشق اینکه بالاخره تلافی این همه شکنجه ای که تجربه کردن قراره در بیاد.

It Was All Just A Game [Persian]Where stories live. Discover now