جینگ یی خیلی اروم وارد عمارت شد ...
همه چیز براش خیلی جذاب بود...
و البته ترسناک...
برای همین تمام مدت دست تاعو رو محکم گرفته بود و ولش نمیکرد...
این عمارت...
یه احساس بدی داشت...
ولی نمیفهمید چرا...با اینحال وقتی یی فان وارد اتاقی شد و تاعو هم برای چند لحظه حواسش ازش پرت شد...
جینگ یی همونطور به راهش ادامه داد و رفت ... تا وقتی که به خودش اومد و متوجه شد که هیچ ایده ای نداره که کجاست...
ترسیده بود...
میخواست برگرده ولی بازم... نتونست اون راه رو پیدا کنه...
یه دفعه یه خدمتکار رو دید...
به طرفش دویید
-ببخشید... من...من گم... شدم...زن خدمتکار نگاهش کرد و گفت
-خب... حالا از کجا اومدی؟جینگ یی مضطرب گفت
-نمیییدونم...
و نگاهش کرد...
زن اهی کشید و گفت-چطوره تو رو ببرم یه جایی تا اونجا منتظر بشی و من برم ببینم کسی دنبال یه بچه گربه میگرده یا نه و بیارمش اونجا...
جینگ یی دو به شک بود اما به هر حال قبول کرد...
اون زن خدمتکار اون رو به باغ برد...
جایی که دوتا تاب قرار داشت..جینگ یی ذوق زده پرسید
-میشه باهاشون باژی کنمم؟زن خدمتکار کمی فکر کرد و گفت
-فکر نکنم مشکلی باشه... در هرحال تاب مال بازی کردنه...
و رفت...جینگ یی هم سوار تاب شد...
همونطور مشغول بازی بود که یه دفعه صدایی شنید
-هی! تو کی هشتی؟ هممین الهان بیها پایین!جینگ یی تاپ رو متوقف کرد و به دختر بچه ای که با اخم جلوش ایستاده بود نگاه کرد و گفت
-چرا؟ منم میخوام باژی کنم!دختر بچه داد زد
گولبه بد! گولبه ها نباهد با تاب باژی کنن!جینگ یی گیج شده بود...
این اولین بار بود که کسی اینطوری باهاش حرف میزد...
دختر بچه عصبانی شد و به طرفش رفت و دم جینگ یی رو محکم کشید و داد زد
-بیهااا پاهییین!جینگ یی چشم هاش رو به خاطر درد فشار داد و دادی از سر درد زد و از تاپ پیاده شد ...
دختر بچه خندید و به طرف تاب رفت و سوار شد...
همون موقع جینگ یی صدای اشنایی شنید که اسمش رو صدا میزد...با چشم هایی که هنوز به خاطر درد اشکی بود داد زد
-تاتا...
و به طرف تاعو دویید و خودشو تو بغلش انداخت...تاعو اروم سرش رو نوازش کرد و گفت
-نگرانت شده بودم... بیا بریم... بابایی ت منتظرمونه...و بعد هم جینگ یی رو بغل کرد و تازه متوجه دختر بچه شد که روی تاب نشسته بود و تاب میخورد...
YOU ARE READING
catboy for sale
Fanfictionمهم نبود کی از خونه بیاد بیرون یا کی اونا رو با هم ببینه...چون همه پشت سرش حرف میزدند...اون دیگه چجور ادم منحرفی بود که دوتا کت بوی داشت؟!