e2

1.2K 214 58
                                    

چیرن کلاه رو روی سر وانگجی درست کرد و گفت
-خب پس... یادتون هست که چی گفتم! نه گوش ها و نه دم ! هیچ کس نباید ببیندشون!

پسر ها چشم بلندی گفتند و هر کدوم کوله ی خودش رو برداشت و همونطور که دست همو گرفته بودند از اپارتمان بیرون رفتند تا به اتوبوس مدرسه برسند...

چیرن بعد از رفتن پسر ها نفس عمیقی کشید و برگشت داخل و پشت میزش نشست تا مقاله هاش رو مرتب کنه...

اما اصلا نتونست روی کارش تمرکز کنه...

چون حسابی غرق فکر و خیال و یاداوری گذشته شده بود...

الان هفت سال بود که بچه ها ی عزیزش رو کنار خودش داشت...

الان دیگه دیدن گوش ها و دم هاشون براش همونقدر عادی بود که دیدن یه فرد با دوتا چشم رنگی!
اهی کشید...

از بی انصافی ای که همیشه در حق پسر هاش میشد واقعا ناراحت و عصبانی بود...
اول از همه که بچه ها نمیتونستند حتی یه لباس مناسب داشته باشن!

لباس هایی که برای کت بوی ها دوخته میشد... حتی لباس های خیلی بچگونه هم یه جورایی... شهوانی بود!

و لباس های بچه های انسان ها هم... جای دم نداشت...

برای چیرن که هیچ وقت تو عمرش بجز کاغذ و قلم با چیزی سرو کار نداشته بود ....درست کردن جا برای دم هاشون توی شلوار های راحتی اونها واقعا کار سختی بود!

بی انصافی دوم این بود که به بچه های انسان یاد میدادند که کت ها چقدر ازشون پایین ترن پس...

از وقتی پسراش کوچیک بودند هیچ بچه ای باهاشون بازی نمیکرد پس چیرن مجبور میشد تا حد امکان اونها رو تو اپارتمانش نگه داره و باقی وقت ها هم گوش ها و دم بچه ها رو با کلاه و شلوار بپوشونه...

البته... اون شلوار ها حسابی پسر هاش رو اذیت میکردند!
چیرن یه جا خونده بود...دم کت ها خیلی حساسه... برای همین سعی میکرد بجز در شرایط ضروری بچه ها رو بیرون نبره...

بی انصافی بعدی حق تحصیل بود... کت ها مدرسه داشتند اما توی اونها بهشون به جای خوندن و نوشتن...یاد میدادند چطور باید یه سکس خوب رو انجام بدن!

چیرن با هزار زحمت موفق شده بود یه دوست قدیمی رو راضی کنه و بچه ها رو برای یه ترم به شرط لو نرفتن کت بوی بودنشون توی مدرسه ی اون ثبت نام کنه و حالا که روز اولشون بود باید خدا خدا میکرد که کسی نفهمه...
سری تکون داد...

از جاش بلند شد چون به هرحال نمیتونست با این فکر درگیر کار خاصی انجام بده...

تصمیم گرفت ظرف ها رو بشوره چون در هرحال... این کار با ذهن مشغول هم مشکلی توی انجام دادنش پیش نمیاد مگه نه؟

در هرحال... درسته بزرگ کردن اون بچه ها سخت بود و بی رحمی های بدی درموردشون شده بود اما اون بچه ها...
واقعا باعث شادی چیرن بودند...

catboy for saleWhere stories live. Discover now