چنگ قصد داشت به اتاقش بره اما یه دفعه... ایده ای به ذهنش رسید که باعث شد متوقف بشه...
اون تاحالا سعی کرده بود که با شیچن رابطه داشته باشه و خب... موفق نبود چون شیچن بهش حمله میکرد...
اگه سعی میکرد کاری کنه که شیچن نتونه از خودش دفاع کنه چی؟
بار اول هم دست هاش رو بسته بود پس شاید جواب میداد!
با این خیال وارد اتاقش شد...
اما وقتی که دید شیچن خیلی اروم توی تختش خوابیده...
یه جورایی دلش نیومد وادارش کنه...فعلا بهتر بود باهاش خیلی اروم متعادل رفتار میکرد...
باید میدید چی پیش میاد...
همیشه برای زور وقت هست!#
وقتی شیچن بیدار شد چنگ خواب بود...
خوب طبیعی بود... حتی با اینکه چنگ زود ازخواب بیدار میشد... این تایم هنوز نزدیک بیداریش نبود...
شیچن و وانگجی این تایم رو انتخاب کرده بودند تا حالا که صاحب هاشون خوابیدن بتونن یه مدت رو کنار هم باشند و با هم صحبت کنند...
اروم از تختش پایین اومد و بدون اینکه کوچیک ترین صدایی ایجاد کنه از اتاق خارج شد و بعد هم از عمارت خارج شد...
تو اخرین باری که همو دیده بودند راجب اون اتاقک قدیمی ته باغ با هم صحبت کرده بودند...
یه انبار شراب... مخفیگاه خوبی بود!هوا هنوز تاریک بود...
اما هردوی اونها بینایی خوبی داشتند پس... موفق شدند به راحتی به اتاقک برسند...توی سکوت دو برادر کنار هم نشستند و دست همدیگه رو گرفتند..
این کار... همیشه اونها رو اروم میکرد...
بعد از چند دقیقه... صحبت کردن شروع شد...شیچن تعریف کرد که چقدر هربار که صاحبش وارد اتاق میشه و اون رو با اسم تازه ش یعنی هوان صدا میزنه وحشت میکنه و چقدر بابت اینکه بهش صدمه میزنه عذاب وجدان داره...
البته که وانگجی هم دعواش کرد و قانعش کرد که عذاب وجدان نداشته باشه!
بعد هم وانگجی شروع به تعریف کردن راجب اتفاق هایی که براش افتاده بود کرد اما شیچن یه جورایی... بهش توجه نمیکرد...
از وقتی که شیچن و وانگجی سه ساله بودند... چیرن مدام اونها رو درحال خوردن خاک گرفته بود و با سختی این عادت رو از سرشون انداخته بود...
قطعا خوردن خاک براشون مضر بود...و شیچن و وانگجی هم خیلی زود این عادتشون رو مثل هر بچه یا بچه گربه ی دیگه ای فراموش کرده بودند
اما الان...شیچن واقعا حواسش پرت خاک روی زمین انبار بود...
دوست داشت اونو برداره و بخوره...
YOU ARE READING
catboy for sale
Fanfictionمهم نبود کی از خونه بیاد بیرون یا کی اونا رو با هم ببینه...چون همه پشت سرش حرف میزدند...اون دیگه چجور ادم منحرفی بود که دوتا کت بوی داشت؟!