ووشیان موفق شده بود که توجه وانگجی رو کاملا به خودش جلب کنه...
اینو از نفس نفس زدنا و ناله هاش متوجه میشد...
پس با نیشخندی روی لبش به کارش ادامه دادوانگجی به ووشیان نگاه کرد...
حرکاتش...
واقعا حس خوبی داشت...هیچ وقت همچین چیزی رو تجربه نکرده بود...
فقط توی کتاب ها راجبش خونده بود...
فکر میکرد امشب رو...از اونجایی که صاحبش یه مرده قراره درد بکشه ولی...
یک دفعه سوزشی روی رون پاش حس کرد...
اخمی کرد...اگه فقط...
اگه فقط میتونست...اون ارباب زاده... چطور جرئت کرده برادرش رو بزنه؟ اونم دوبار؟!
ووشیان متوجه شد...
وانگجی دوباره حواسش پرت شده...
این دیگه چه وضعشه؟یعنی انقدر تو سکس خسته کننده س؟
پس دست از حرکت برداشت و از روی عضو وانگجی بلند شد و گفت
-هی...دیگه بازی به روش من بسه... زود باش... میخوام ببینم تو چی کارا بلدی!و کنار وانگجی دراز کشید و منتظر شد
#
شیچن به چنگ نگاه کرد...
چنگ سری تکون داد و از جاش بلند شد...
و بعد ویبراتور رو روشن کرد...
شیچن به خودش لرزید...این...
این دیگه چی بود؟!تا حالا... همچین حسی رو تجربه نکرده بود...
چنگ با دستاش اون ویبراتور رو داخل شیچن حرکت میداد و شیچن هم... دیگه نتدنست تحمل کنه و با صدهی بلند ناله میکرد..
خیلی زود تحریک شد و میخواست که ارضا شه...
ولی خب... چنگ که هندز بازی رو شروع نکرده بود نه؟
قرار نبود این گربه کوچولو به این راحتی ها خلاص بشه!شیچن حالا دیگه به خاطر درد ناله میکرد...
دستش رو دراز کرد تا اون حلقه رو در بیاره...
چنگ این رو دید پس...با زیدیان ضربه ای به دستش زد...
و بعد گفت
-انگار نمیتونی بهش دست نزنی خیلخوب...و بعد ضربه دیگه ای با زیدیان به دست شیچن زد که اینبار این ضربه تبدیل به یه دستبند بنفش رنگ شد..
چنگ دستبند پلیسیش رو هم بیرون اورد و با اون دست های شیچن درو به بالای تخت بست...
ب وبعد خودش هم روی تخت اومد...و توی یه حرکت ویبراتور رو بیرون کشید...
شیچن از این حرکت شوکه شد...
احساس گیجی میکرد...چنگ از این فرصت استفده کرد و خیلی سریع شلوارش رو در اورد و عصوش رو یه ضرب وارد کرد...
شیچن نتونست نفس حبس شده ش رو بیرون بده...
درد داشت...واقعا درد داشت و این تنها چیزی بود که حس میکرد..
چنگ به خاطر واکنش نشون ندادن شیچن اخمی کرد...
بشکنی زد تا قلاده شیچن یه شک بهش وارد کنه و اونو به خودش بیاره..
YOU ARE READING
catboy for sale
Fanfictionمهم نبود کی از خونه بیاد بیرون یا کی اونا رو با هم ببینه...چون همه پشت سرش حرف میزدند...اون دیگه چجور ادم منحرفی بود که دوتا کت بوی داشت؟!