خب بچه ها از اونجا که تعداد نظرا راجب اسمات نویسی برابر بود تصمیم گرفتم به پیشنهاد یه دوست این کار رو بکنم:
قسمتایی که قراره توی اون اسمات اتفاق خاصی بیفته یا حرف خاصی زده بشه اونو مینویسم ود در غیر این صورت فقط ازش رد میشم😊
خب... میریم که داشته باشیم:#
چنگ وقتی دید شیچن واکنشی نشون نمیده عصبانی تر شد پس خودش جلو رفت و پتو رو کنار زد و بازو ی شیچن رو گرفت و اونو از روی تخت پایین اورد و دنبال خودش کشید...
این کار باعث شد شیچن دردش بگیره اما نتونست واکنشی نشون بده چون چنگ اونو روی تخت هل داد...
شیچن سعی کرد از جاش بلند شه اما چنگ بلافاصله دستش رو روی گردن شیچن فشار داد و اونو روی تخت خوابوند...
شیچن احساس میکرد نفس کم اورده و سعی کرد دست چنگ رو عقب بزنه و چنگ هم وقتی اینو دید دستش رو برداشت ...
و بعد مشغول در اوردن لباس هاش شد و وقتی کاملا لخت شد سراغ شیچن که تازه دست از سرفه برداشته بود رفت و لباس های اونو در اورد...
وقتی چشمش به کبودی های روی بدن شیچن از شب قبل افتاد لبخندی زد و باعث شد تصمیم بگیره به اندازه ای که قصد داشت خشن نباشه...
اما بازم...
به هرحال... باید یه جوری تخلیه میشد دیگه نه؟#
وانگجی نفس عمیقی کشید و خوندن کتاب رو از سر گرفت... اما هنوز چند خط هم نخونده بود که درد بدی رو توی بازوش احساس کرد...
اولش گیج شده بود که یکهو چه اتفاقی افتاده... اما وقتی بخش های دیگه ای هم از بدنش شروع به درد گرفتن کردند بلافاصله فهمید چه خبره...
عصبانی بود...
اونقدر عصبانی بود که حتی نمیدونست باید چی کار کنه یا چی بگه...کتاب رو روی زمین انداخت و روی تختش دراز کشید...
هر ضربه...
هر درد...
میتونست احساسش کنه...برادرش... قبلا ادمی نبود که زیاد صدمه فیزیکی ببینه...
وانگجی همیشه کنارش بود تا ازش محافظت کنه...
در نتیجه اگه کوچیک ترین صدمه ای میدید..دردش واقعا براش سخت و غیر قابل تحمل بود و حتی گاهی ناخوداگاه اونو به گریه مینداخت...پس حدسش الان سخت نبود که اون الان به خاطر دردش داره....
بلاخره... تحملش تموم شد... این درد ها... اینا دیگه زیادی بودند...
دیروز هم...یعنی واقعا کافی نبود؟ دیروز به اندازه کافی اذیتش نکرده بود؟!
همه جای بدن وانگجی درد میکرد و مطمعنا این نصف دردی که برادرش میکشید هم نبود..پس به طرف در رفت تا از اتاق ووشیان بیرون بره... اون چنگو پیدا ونه و حقش رو کف دستش بذاره اما...
در باز نشد...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
catboy for sale
Фанфикمهم نبود کی از خونه بیاد بیرون یا کی اونا رو با هم ببینه...چون همه پشت سرش حرف میزدند...اون دیگه چجور ادم منحرفی بود که دوتا کت بوی داشت؟!