در خلسه ای عجیب فرو رفته بود. به این فکر میکرد که چطور باید از دست روز لعنتی برنامه ریزی شده در امان بماند. در عین بیچارگی و درماندگی، فکر میکرد این خودش است که باید برای خودش تصمیم بگیرد نه دیگران...
با صدای بوق اتومبیل عقبی از خلسه بیرون آمد و سرعتش را بیشتر کرد.
صدای ضبط رو بلند تر کرد و آهنگ مورد علاقه اش را زیر لب زمزمه کرد.
ماشینش رو جای همیشگی پارک کرد و پیاده شد.درجواب " سلام مهندس " گفتن های همه سکوت کرد.
سوار آسانسور شد و دکمه ی 3 رو فشار داد.منشی: صبح بخیر یول.
اخم کرد و با حرص بهش توپید:
+ یونا...لبخند دلفریبی زد:
-- خیلی خب حالا آقای مهندس. ما که دیگه این حرفا رو نداریم!دست هایش را روی عرض میز گذاشت و به آنها تکیه داد:
+ چرا اینقدر اینجا شلوغه؟-- واسه استخدام مدیر اجرایی شعبه ی خرید و فروشه. باید باهاشون مصاحبه کنی.
تقریبا داد زد:
+ همشون؟یونا سری تکون داد و چیزی نگفت.
-- تا آخر هفته هیچ سفارشی قبول نکن. جلسه ی ساعت 2 رو هم کنسل کن، حوصله ی اون زنیکه ی بدسلیقه ی رو مخ رو ندارم. هیچکس رو هم وصل نکن.
یونا مضطرب شد:
+ ولی قربان جلسه....در اتاقش رو باز کرد:
-- همین که گفتم خانوم جی!وارد اتاق شد و میز کارش رو مثل همیشه نامرتب دید. برگه های درهم و برهم رو کمی مرتب کرد و کتش رو روی چوبلباسی آویزون کرد. هنوز چند دقیقه از ورودش به اتاق نگذشته بود که تلفن روی میز به صدا در اومد.
-- یونا... خوبه گفتم کسی رو وصل نکن.
یونا با استرس زمزمه کرد:
+ معذرت میخوام قربان. پدرتون پشت خط هستن.دکمه ی سبز رو فشرد:
-- آبونیم؟ ( پدر به کره ای )+ جلسه چرا کنسل شده؟
چانیول چندبار سرش رو به میز کوبید « چرا خبرا اینقدر سریع میرسه؟» :
-- امروز کارهای مهمتری داریم پدر. باید با حدود 30 نفر مصاحبه کنم.+ خیلی خب. میذارمش واسه فردا.
بدون حرف تلفن رو قطع کرد « کی میخوای دست از این کارهات برداری؟»
همین که سرش رو روی میز گذاشت تلفن دوباره زنگ خورد!
-- اگه این تلفن یه بار دیگه زنگ بخوره اخراجی یونا! اوکی؟
یونا میدونست که این تهدید عملی میشه:
+ قربان... مدیر شرکت هوان ( Huan ) اینجان.-- خب؟ چیکار کنم؟
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...