چند ضربه به در زده شد و سهوون داخل اتاق آمد. لوهان ترجیح داد بحث رو شروع نکرده به پایان برسونه:
+ سهون رفت دوش بگیره-- میدونم.
جلوتر اومد و دقیقا روبهروی لوهان ایستاد:
-- اومدم با خودت حرف بزنم.حوصله ی بحث کردن نداشت. پلکهایش سنگین شده بود و احساس خواب آلودگی میکرد:
+ اگه مهم نیست میشه بعدا...-- با جونگین دیدمت!
برای چند ثانیه نفس در سينه اش حبس شد. اتفاقی که نباید میافتاد حالا افتاده بود. چیکار باید میکرد؟
+ من...
سهوون به یکباره دستش رو به نشانه ی سکوت بالا آورد:
-- نمیخوام که توضیح بدی یا دلیل بیاری. اصلا واسم اهمیت نداره که چرا اینکارو کردی خب؟ فقط میخوام یه چیزی رو بدونم... برادرم رو دوست نداری... درسته؟لوهان نمیدونست چطور میتونه به این سوال جواب بده. باید رک و راست به سهوون میگفت که عشقی در کار نیست و این فقط یه قرارداد بین خودشون بوده؟ میدونست که قلب مرد روبهرویش قراره بشکنه!
+ راستش ما...
به راحتی میتونست جواب سؤالش رو از داخل چشمهای لوهان ببینه:
-- اگه دوسش نداری فقط همین الان تنهاش بذار! میدونی دل کندن از کسی که فقط راهش رو به قلبت باز کرده راحتتر از دل کندن از کسیه که روح و جسمت رو تصاحب کرده. سهون به اندازه ی کافی درد کشیده ایندفعه دیگه چیزی ازش باقی نمیمونه. من نمیخوام برادرم رو از دست بدم. به حرف هام فکر کن و تصمیم بگیر... هرچی زودتر بهتر!بدون اینکه منتظر پاسخی از سمت لوهان باشه اتاق رو ترک کرد.
_______
وارد اتاق که شد لوهان روی تخت دراز کشیده بود و درحالی که پاهاش رو داخل شکمش جمع کرده بود، به خواب رفته بود.
لباسش رو پوشید و شروع به خشک کردن موهاش با حوله کرد.
+ بیدارم... اگه میخوای سشوار بزن.
-- نیاز نیست.
از جا بلند شد و خودش سشوار رو به برق زد. صندلی رو پشت سهون گذاشت و با فشاری به شونه اش بهش فهموند که بشینه.
گرمای هوای خارج شده از سشوار کمی پوست دستش رو میسوزوند اما شاید این گوشه ای از کارش رو جبران میکرد.
انکار نمیکرد که حرکت انگشتان لوهان بین موهای لخت و نمدارش آرامش بخش بود. شاید باعث شده بود که عصبانیتش کمی فروکش کنه.
+ معذرت میخوام. من... فقط یه لحظه نفهمیدم دارم چیکار میکنم.
سشوار رو از دست لوهان کشید و از جاش بلند شد. صندلی رو کنار گذاشت و دقیقا روبهرویش ایستاد. بازوهای ظریف لوهان رو بین دستهاش گرفت:
-- بهت گفتم ضعیف نباش! نذار رفتارش اذیتت کنه. تصمیمت رو بگیر... میخوای به دستش بیاری یا فراموشش کنی؟ اینو بدون هرکدوم رو که انتخاب کنی من کنارتم. بهت کمک میکنم این دوران رو بگذرونی.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...