لیوان های قهوه رو دور انداخت و دوباره پیش لوهان که به نرده های پل تکیه داده بود برگشت.
مشخص بود که از نرده ها برای حفظ تعادل استفاده کرده هنوز مستی از سرش نپریده.
+ واسه چی مست کردی؟
پشتش رو به سهون کرد و رو به رودخانه ایستاد. قبل از اینکه بتونه دستش رو به نرده بگیره تلو تلو خورد و نزدیک بود بخوره زمین که سهون دستش رو دور کمرش حلقه کرد.
+ مواظب باش!
کاملا به سهون تکیه کرده بود و سرش رو روی سینش گذاشته بود. چشمهاش رو بست و دستهاش رو روی دستهایی که دور کمرش حلقه شده بود گذاشت.
-- قرار بود واسم ستاره ای که دوسش داشتم رو بیاری. نتونستی نه؟
متوجه شده بود که احتمالا لوهان داره هذیون میگه اما نمیدونست چطور باید حالش رو بهتر کنه.
+ باهم به دستش میاریم. هرچی که بخوای رو با هم به دست میاریم.
قطره ی اشکی از چشمش چکید و روی گونهاش روان شد:
-- نه... من میخوام فراموشت کنم. نمیتونیم با هم بهشون برسیم.چشمهاش رو باز کرد و بین بازوهای سهون چرخید:
-- من نمیخوام سهون رو ناامید کنم... قول دادم فراموشت کنم جونگ!آه از نهاد سهون بلند شد. لوهان رسما اون رو با جونگین اشتباه گرفته بود و مطمئن بود که دیگه از این زجرآور تر نمیتونه وجود داشته باشه.
-- موقع رفتن... آخرین بار... منو نبوسیدی! منو دوست نداشتی... هیچوقت!
قد کشید و خواست سهون رو ببوسه که دستی روی لبهاش نشست:
+ نه... به خودت بیا لوهان!قطره های اشک پشت سر هم روی گونهاش روان شد و با انزجار کنار کشید:
-- چرا؟ بهم بگو چرا؟ واسه چی منو دوست نداری؟دوباره سمت رودخانه برگشت و ناگهان فریاد کشید:
+ یکی بهم بگه چرااا؟سهون دوباره دستهاش رو دور بدن لوهان حلقه کرد و سرش رو روی شونهاش گذاشت:
-- به جون خودت قسم دوستت دارم! من دوستت دارم!+ نداری...
هق هق آرومی کرد:
+ هیچوقت نداشتی...حلقه ی دستهاش محکمتر شد. انگار قصد داشت لوهان رو در آغوشش حل کنه. قسم میخورد که اجازه نمیده از این به بعد هیچکس اذیتش کنه. نمیذاره دل کوچیکش برای دومین بار بشکنه.
+ یه روز توی رویاهام، شخصی رو پیدا میکنم که با تمام وجود عاشقمه!
انگشتهاش بین موهای لوهان به حرکت در اومد:
-- نیاز نیست اینقدر دور بری... من دقیقا همینجام! درست پشت سرت!نفس عمیقی کشید. ریزش اشکهاش متوقف شده بود و فقط رد سفید رنگی ازشون روی گونهاش باقی مانده بود.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...