رنگ و روی کیونگسو از روز قبل پریده تر شده بود و با اینکه دردش رو بروز نمیداد اما جونگین به خوبی متوجه میشد که دردش هم بیشتر شده.
+ نمیاد مگه نه؟
توجهش به صدای ضعیف کیونگسو جلب شد اما متوجه نشده بود که چی ازش پرسیده:
-- چی؟نگاهش مستقیم خیره به سقف بود:
+ لوهان... نمیاد. هنوز منو نبخشیده.متنفر بود از اینکه همچین چیزی رو بگه اما نتونست جلوی خودش رو بگیره:
+ شاید... میتونستید کنار هم خوشبخت باشین!اعصابش از این حرف های کیونگسو به هم میریخت:
-- ما واقعا واسه همدیگه ساخته نشده بودیم. بعدش هم این موضوع واسه یه گذشته ی خیلی دوره! چرا فقط به یه آینده ی قشنگ فکر نمیکنی؟دوست نداشت به آینده ای که از نظرش وجود نداشت فکر کنه:
+ مطمئنی گفت میاد؟جونگین با اطمینان سرش رو تکون داد. پرستار برای اعلام اینکه باید برای رفتن آماده بشن وارد اتاق شد و بعد اطلاع داد که یک نفر میخواد کیونگسو رو ببینه.
لوهان دقیقا بعد از این حرف پرستار وارد اتاق شد و درحالی که نفس نفس میزد زمزمه کرد:
-- دیر رسیدم؟لبخند محوی زد و از جا بلند شد تا کیونگسو رو با لوهان تنها بذاره. پرستار هم بعد از این که تاکید کرد حرفشون زیاد طول نکشه از اتاق بیرون رفت.
-- معذرت میخوام. پروازمون یکم تاخیر داشت و میدونی که بعدش حالم یکم بد میشه واسه همین دیر شد.
کنار تخت نشست:
-- مطمئنم حالت کاملا خوب میشه. باور کن.چیزی جز صداقت در چشمهای لوهان نمیدید. این پسر از نظرش هنوز هم قلب پاک و سفیدی داشت:
+ میتونی منو ببخشی... بخاطر کاری که باهات کردم؟دستش رو محکم گرفت و سعی مرد بهش اطمینان خاطر بده:
-- تو کار اشتباهی نکردی که بخاطرش معذرت بخوای. همیشه واسه من دوست خوبی بودی کیونگسو. هیچی باعث نمیشه از این حرفم صرف نظر کنم! من واقعا سهون رو دوست دارم و شاید تو باعث شروع این رابطه شدی. بخاطرش خوشحال باش.از اینکه لبخند رو روی لبهای کیونگسو میدید خوشحال بود:
-- زود برمیگردی پیشمون! من مطمئنم!با ورود دکتر و پرستارها به اتاق لوهان بیروت رفت و وقتی سهون رو دید که محکم جونگین رو بغل گرفته خیالش از رابطه ی بین اون دو هم راحت شد.
+ ممنون که اومدید. فکر کنم الان با روحیه ی بهتری واسه عمل میره.
سهون به لوهان اشاره کرد تا کنارش قرار بگیره:
-- وسایلمون رو میذاریم خونه و برمیگردیم. به چانیول زنگ زدم. اون هم گفت خودش رو میرسونه تا تنهات نذاره.جونگین باز هم تشکر کرد و دوباره روی صندلی نشست. کاری جز منتظر موندن از دستش بر نمیاومد.
KAMU SEDANG MEMBACA
arbitrary life love
Romansa«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...