از قطار پیاده شد و چمدونش رو کشون کشون سمت ایستگاه برد. بالاخره بعد از چند ساعت هندزفری رو از گوشش در آورد. احساس میکرد صدای خواننده هنوز توی سرش میپیچه! بخاطر داشتن فقط یک چمدون مجبور شده بود نیمی از وسایلش رو همراهش نیاره و حالا میدونست که حتی شده برای چند دقیقه باید به خونه ی پدرش بره و یک سری از وسایلی که اونجا هست رو همراه خودش ببره.
بعد از گرفتن تاکسی نتونست تحمل کنه و دوباره هندزفری رو به گوشیش متصل کرد و توی گوشش گذاشت!
تا رسیدن به مقصد سکوت کرد و بعد از حساب کردن کرایه بدون توجه به راننده ای که فریاد میزد " بقیه ی پولتون! " سمت خونه رفت.
زنگ در رو زد و چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا خواهرش جلوی در ظاهر بشه:
-- اوپاااااا!.... اوماااا، لوهان اومده!+ نمیخوای بذاری بیام تو؟
جیائو از جلوی در کنار رفت و اجازه داد لوهان وارد بشه.
-- پسرم؟ این موقع اینجا چیکار میکنی؟
+ منم خیلی دلتنگتون بودم مادر!
یک راست سمت اتاقش رفت و چمدونی از توی کمد برداشت و شروع به جمع کردن وسایل اندکی که برای مواقع ضروری اینجا گذاشته بود کرد. به هر حال کم پیش میآمد که اینجا بیاید. اگر هم میآمد کره، همیشه پیش بکهیون میرفت. اصلا علاقه ای هم به دیدن خانواده اش نداشت.-- اوپا؟
+ اینجوری صدام نکن لوجیائو.
دخترک کنار برادرش نشست:
-- خیلی خوبه که اومدی. میخواستم بهت زنگ بزنم. آخه بابا... بابا قراره... میخواد منو مجبور کنه با یه پسر که 8 سال از خودم بزرگتره قرار بذارم!دستهای لوهان روی چمدون خشک شد! پس بلایی که سر خودش آمده بود حالا قرار بود سر خواهرش بیاید؟ چه ناجوانمردانه:
+ کی بهت همچین چیزی گفته؟ خودش گفته؟با تایید خواهرش، ابروهایش به هم پیوست و اخم پررنگی روی پیشانی اش شکل گرفت.
-- توروخدا برو با پسره حرف بزن. من نمیخوام با کسی قرار بذارم.
لوهان کاری از دستش برنمیآمد:
+ خودت باهاش حرف بزن. به یارو بگو نمیخوای و تموم.جیائو بغض کرد:
-- نمیشه هان... پسره رئیس شرکته. بابا میخواد به واسطه ی من اونجا سرمایه گذاری کنه.لوهان تسلیم شد:
+ چیکار باید بکنم؟-- فردا صبح میاد کافه. آدرس رو بهم داده و گفته پیرهن نفتی و جین یخی میپوشه.
درحالی که فکر میکرد " یارو عجب تیپ مسخره ای داره! " آدرس رو از جیائو گرفت:
+ نگران نباش. حلش میکنم.تا صبح به طرز عجیبی خوابش نبرد. آدرس محل کارشون رو از بکهیون خواست و گفت که امشب رو خونه ی خانوادش میمونه.
بکهیون هم بعد از ابراز خوشحالی نسبت به برگشتن لوهان، آدرس ساختمان پروژه رو براش فرستاد و گفت که فردا میرن سر پروژه.
KAMU SEDANG MEMBACA
arbitrary life love
Romansa«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...