Part 19

131 32 0
                                    

چند دقیقه ای بود که جلسه تموم شده بود و همه ی سهام داران و مدیران شرکت درحال بیرون رفتن از سالن جلسه بودند.

بکهیون با ذهن آشفته، بدون توجه به لوهانی که صداش میزد از سالن بیرون رفت. از فکر نگاه های خیره ی چانیول بیرون نمی‌آمد. اون چشم های درشت و مشکی هر لحظه جلوی چشم‌هاش بود.

نگاه های چانیول در عین اینکه اعصابش رو به هم می‌ریخت و حس اضطراب بهش میداد اما در عین حال حس خوبی هم داشت. نوعی توجه یا اهمیت دادن به روش خاص!

لوهان و جونگین تنها افرادی بودند که داخل سالن حضور داشتند. برگه های مربوط به پرونده ها رو جمع کرد و سمت در خروجی رفت.

+ صبر کن!

دستی دقیقا روبه‌روش به دیوار کوبیده شده بود و جلوی حرکتش رو گرفته بود. لرز تمام بدنش رو فراگرفته بود و حرکت قطره های عرق رو روی پیشونیش حس می‌کرد.

-- آقای کیم لطفا برید کنار.

پوزخندی زد و دستش رو برداشت. لوهان قدمی به جلو برداشت که ایندفعه خود جونگین روبه‌روش قرار گرفت.

اخم کرد و چشم‌هاش رو چپ کرد:
-- چرا با من مشکل داری؟ چه هیزم تری بهت فروختم جونگ؟

+ جونگ؟
خندید:
+ پس یادته! فک میکردم همه رو فراموش کردی که اینطور رفتار میکنی.

پوشه هایی که توی دستش بود رو محکم به سینه اش فشار میداد و لبهاش رو میگزید.

یک قدم جلوتر رفت و با گرفتن بازوی لوهان از عقب رفتنش جلوگیری کرد:
+ بزرگ شدی... ولی فکر نمیکردم تبدیل به یه هرزه بشی!

-- از توهین کردن بهم به کجا میرسی؟ هوم؟

فشار دست جونگین روی بازوش بیشتر می‌شد و کم کم صورتش دردش رو نشون داد.

+ توهین؟ این واقعیته!
پسرک رو سمت خودش کشید و سمت دیوار هلش داد. با کوبیده شدن کمرش به دیوار اخم‌هاش توی هم رفت و جونگین بی‌رحمانه تر از قبل ادامه داد:
+ دیگه حتی باور نمیکنم که من اولین نفر بوده باشم! بعد از سهون نوبت کیه؟ هوم؟ چانیول؟ یه سهام دار دیگه؟

-- جونگین!

صدای بلند سهون که توی سالن پیچید، جونگین ناگهانی کنار کشید و لوهان مشغول ماساژ دادن بازویش شد.

-- دلم برات تنگ شده بود پسر.

لوهان صدای بازدم جونگین رو واضح شنید و ثانیه ای بعد مشغول تماشای هردویشان شد که محکم همدیگه رو بغل گرفته بودند. سهون چشمکی به لوهان زد و از جونگین جدا شد:
-- اومدم ببرمتون مسافرت.

+ مسافرت؟ کجا؟
تعجب کاملا در صدایش مشهود بود.

-- نمیشه گفت مسافرت... در اصل به مناسبت ازدواج من و لوهان تصمیم گرفتیم یه چند روزی رو بریم ویلای خارج شهر... اومدم با چانیول حرف بزنم یه دو روزی رو استراحت بده بهتون.

arbitrary life love Where stories live. Discover now