Part 29

118 32 0
                                    

زمان از دستش در رفته بود. درست از زمانی که بکهیون بعد از بردن وونهو خانه‌شان رو ترک کرده بود کنار سهون نشسته بود و برای بیدار کردنش تردید داشت.

سهون به بدترین حالت روی کاناپه خوابیده بود و احتمال میداد که تا صبح به گردن درد بدی دچار میشه. به این فکر می‌کرد که اگه بیدارش کنه احتمالا به دلیل تب شدیدش بدخواب میشه.

بالاخره با خودش کنار اومد و دستش رو جلو برد اما با حرکت سهون و گرفته شدن دستش شوکه شد!

+ وقتی کاملا فراموشش کنی... اونوقت چی میشه؟

هیچوقت بهش فکر نکرده بود که قراره از این به بعد چه اتفاقی بیفته. معمولا بدون فکر کردن به آینده عمل می‌کرد پس جواب دادن به این سوال واسش سخت بود.

-- خب... نمیدونم یعنی... شاید بهتر باشه وقتی فراموش کردم اونوقت بهش فکر کنیم. اما... شاید برگردم چین.

انتظار شنیدن همچین جوابی رو نداشت. در اصل نمیدونست که دنبال چی بوده اما نباید همچین چیزی رو میشنید.

سهون هنوز چشم‌هاش رو باز نکرده بود اما فشاری که حالا روی دستش احساس می‌کرد میتونست کاملا بهش بفهمونه که از این حرفش ناراحت شده یا تقریبا همچین چیزی!

+ حرفم... ناراحتت کرد؟

معلوم بود که ناراحت شده بود اما اجازه ی سرزنش کردن لوهان رو داشت؟ قطعا نه! اجازه نداشت چون سهون کسی بود که حالا با این عشق یکطرفه درگیر شده بود و لوهان اصلا تقصیری نداشت.

همین حالا به خودش اعتراف کرده بود! عجب آشفته بازاری در دلش به راه افتاده بود!

-- مهم نیست که ناراحت شدم یا نه... مهم اینه که میدونستی ناراحتم میکنه و بازم به زبون آوردیش!

حرفش با افکارش کاملا در تضاد بود. این نیش و کنایه زدن ها اصلا دست خودش نبود.

لوهان کمی متعجب شده بود و واقعا انتظار همچین واکنشی از طرف سهون رو نداشت! فکرش رو نمی‌کرد اینقدر این حرف تاثیر گذار باشه و راستش دلیل این عصبی شدنش رو درک نمی‌کرد.

+ واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم. اصلا چرا باید اینقدر ناراحتت کنه یعنی خب اصولا باید از اینکه از دستم راحت میشی خوشحال بشی.

دستش رو رها کرد و از جا بلند شد:
-- دیگه مهم نیس. میرم بخوابم.

با رفتن سهون گوشیش رو برداشت و با پیامی از طرف کیونگسو مواجه شد.

" خودم بلیط گرفتم و البته تو یه هتل هم اتاق رزرو کردم. فقط آدرس محل کارت رو واسم بفرست. اینقدر دلم برات تنگ شده که نمیتونم واسه دیدنت صبر کنم. "

سریع پیامی به بکهیون ارسال کرد تا بپرسه که قراره فردا برن شرکت یا قراره بازهم تمام وقتش رو توی خونه بگذرونه.

arbitrary life love Where stories live. Discover now