درحالی که زیر لب غر غر میکرد کراواتش رو محکم کرد و کت مشکی رنگ رو پوشید.
+ دایی؟
اینکه از سمت وونهو " دایی " خطاب میشد لذت بخش ترین چیزی بود که به عمرش تجربه کرده بود.
عقبگرد کرد و رو بهش ایستاد:
-- زود بیدار شدی!وونهو با چشمهایی که هنوز تحمل روشنایی روز رو نداشتند دستهاش رو بالا آورد و چانیول بدون حرف بغلش کرد. دستهاش رو محکم دور گردنش حلقه کرد و سعی کرد پاهای کوچکش رو دور کمرش حلقه کنه.
-- چی شده وونهو؟
سرش رو توی گردن چانیول فرو کرده بود و حرفی نمیزد. دستی به کمرش کشید و روی میز نشوندش:
-- باید برم سر کار و تو قراره با نونا تنها بمونی پس اگه چیزی میخوای بگی قبل رفتنم بگو.وونهو هنوز کمی خواب آلود بود و همین باعث میشد چشمهاش رو با دستهای کوچیکش مالش بده.
+ میشه وقتی برگشتی واسم شکلات بخری؟
لحن کودکانه اش باعث شد لبخند به لب چانیول بیاد:
-- معلومه که میشه. پیش نونا بمون باشه؟با تایید وونهو سریع اتاق رو ترک کرد و همینطور که خونه رو ترک میکرد شماره ی جونگین رو گرفت. بدون اینکه منتظر بمونه اون چیزی بگه خودش شروع به صحبت کرد:
-- پدرت منو میکشه.جونگین خنده اش گرفت:
+ پارک چانیول! تو که اینقدر ترسو نبودی.از سکوتش متوجه شد که شوخی جالبی نکرده پس به سرعت بحث رو عوض کرد:
+ تو سهام دار اون شرکتی... کسی نمیتونه اخراجت کنه فهمیدی؟ نگران چی هستی؟-- نگران دوباره اعتماد کردن به تو!
تیکه ای که انداخته بود بدجور ضربه ای به جونگین زد و باعث شد در شوک فرو بره.
-- سکوت نکن جونگین، میدونم کار تو بوده اما دیگه مهم نیست چون مطمئنم دلیل خوبی واسش داشتی.
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
-- تا ده دقیقه دیگه میرسم شرکت.تا قبل از اینکه بتونه جوابی بهش بده تماس قطع شده بود و همزمان منشی وارد اتاق شده بود.
-- آقای کیم... نماینده ی شرکت هوان اینجان.
با شنیدن اسم شرکت سریع از جا بلند شد و سعی کرد تعجبش رو کنترل کنه:
+ شرکت هوان؟ بگید بیان داخل.منشی از اتاق بیرون رفت و چند دقیقه بعد کسی با زدن چند ضربه ی کوتاه به در وارد اتاق شد.
-- آقای کیم. از دیدن دوبارتون خوشحالم!
انتظار داشت با هرکسی روبهرو بشه جز کسی که الان دقیقا روبهروش ایستاده بود!
از شنیدن صدای بکهیون و جثه ی ریزه میزه اش تعجب کرده بود و واقعا نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...