Part 21

128 29 0
                                    

وارد ویلا شد و ماشین رو گوشه ای پارک کرد. سه‌وون زودتر پیاده شد و چمدون ها رو از صندلی عقب برداشت.

قبل از اینکه فرصت باز کردن در سالن رو پیدا کنن، صدای بوق ماشین از پشت در بلند شد. سهون کلید رو سمت سه‌وون پرت کرد و خودش برای باز کردن دوباره ی در، طول حیاط رو طی کرد.

باز شدن در برابر شد با وارد شدن ماشین های چانیول و بکهیون، پشت سر هم و پارک کردنشون گوشه ی حیاط.

همه از ماشین ها پیاده شدند و جونگین اول از همه سهون رو بغل کرد. چانیول هم در سکوت سهون رو در آغوش کشید و با سه‌وون هم احوالپرسی کرد.

لوهان که نزدیکشون اومد با اضطراب به سه‌وون خیره شد. چیکار باید می‌کرد؟ خیلی عادی جلو میرفت و مثل بقیه سهون رو بغل می‌کرد؟ قبل از اینکه لوهان سوتی بده، خود سهون جلو رفت و بعد از بغل کردنش بوسه ای سطحی روی گونه اش گذاشت:
+ دلم میخواست با خودمون بیای ولی خب گفتم بکهیون هم تنها نباشه.

لبخندی زد:
-- آره... اشکالی نداره.  

سه‌وون درحالی که سهون و لوهان رو زیر نظر گرفته بود وارد ویلا شد.

+ 5تا اتاق داریم. سه تا طبقه پایین، دوتا طبقه ی بالا...

وسط حرف برادر کوچکش پرید و درحالی که نگاهش رو روی لوهان ثابت کرده بود گفت:
-- تو و لوهان که برید اتاق خودت طبقه ی بالا. منم که میرم اتاق خودم. بقیه هم نفری یه اتاق از طبقه ی پایین انتخاب کنن.

بکهیون، وونهوی در حال خواب رو در آغوش گرفته بود. سعی کرد چمدونش رو بلند کنه که وونهو کمی تکون خورد و از ادامه ی کار منعش کرد.

+ بچه رو بدید به من.

ثانیه ای به چانیول نگاه کرد و بعد به سرعت نگاهش رو دزدید:
-- نیاز نیست.

دست‌هاش رو جلو برد:
+ لجبازی نکن... بذار کمکت کنم.

علی رغم میل باطنی، وونهو رو در آغوش چانیول گذاشت و خودش چمدون رو برداشت. وارد اتاق شدند و چانیول بعد از گذاشتن وونهو روی تخت رو سمت بکهیون کرد:
+ اتاق سرده... شوفاژ رو روشن کن بچه سردش میشه.

-- باشه... ممنون.

پتو رو روی وونهو کشید و شوفاژ رو روشن کرد. در اتاق رو بست و خودش هم کنار وونهو دراز کشید. واقعا نیاز به استراحت داشت، احساس می‌کرد که دیشب رو خوب نخوابیده.

_______

گوشه ی تخت نشست و از داخل آینه به صورت بی‌روحش خیره شد. جونگین کاملا طوری رفتار کرده بود که انگار لوهان رو ندیده چه برسه به شناختنش!

+ باز که دپرس شدی...

سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت. سهون تخت رو دور زد و روبه‌روی لوهان زانو زد:
+ انتظار که نداشتی همین که بعد این همه مدت تورو میبینه بپره بغلت؟ خب حق داره ناراحت باشه. باید بهش فرصت بدی.

arbitrary life love Where stories live. Discover now