دستهاش بخاطر چیدن تکه گوشت های سرخ شده داخل ظرف چرب شده بود و صدای زنگ موبایل از داخل سالن به گوشش میرسید.
+ نمیری جواب بدی؟
سهون که نمیتونست از نگاه کردن و در آغوش گرفتن لوهان دست بکشه بالاخره با گذاشتن بوسه ای روی گردنش ازش جدا شد.
-- هیونگ کیه؟
بدون تردید و با صدای بلند جوابش رو داد:
+ شیومین هیونگه.تماس رو وصل کرد:
-- بله؟شیومین که انتظار شنیدن صدای لوهان رو داشت مکث کوتاهی کرد:
+ عااام... فکر کنم اشتباه گرفتم!-- نه درسته! من سهونم.
با شنیدن حرفش نفسش رو با صدا بیرون داد:
+ لوهان برگشته کره؟ بهش بگو حال دوستش خوب نیست.لوهان حالا دستهاش رو کاملا شسته و بود و مشغول خشک کردنشون با حوله بود. درحالی که توی چارچوب در ایستاده بود سعی میکرد چیزی از چهره ی سهون متوجه بشه.
-- نه نیومده؛ من اومدم چین. چیزی شده؟
این طرز پرسش سهون نگرانش کرد و جلو رفت تا گوشی رو ازش بگیره:
-- چی شده هیونگ؟نگاهش هنوز روی پسری که کنار متصدی نشسته بود و اینقدر نوشیده بود که در خیالاتش با کسی صحبت میکرد، زوم شده بود:
+ بکهیون اینجاست. وضعیتش خوب نیست... فکر نمیکنم خودش تنهایی بتونه بره خونه. فکر کردم شاید شما کره باشید.سهون با کنجکاوی به لوهان که مردمک چشم هاش میلرزید خیره شده بود.
-- خیلی خب هیونگ من آدرس خونش رو برات میفرستم خودت برسونش. فقط نذار با کسی دیگه بره... میترسم اتفاقی واسش بیفته.
شیومین عاجزانه زمزمه کرد:
+ من که نمیتونم لوهان! سرم اینجا شلوغه!قبل از اینکه چیزی به فکرش برسه صدای بوق آرومی توی گوشش پیچید:
-- پشت خطی دارم. بهت زنگ میزنم.با دیدن شماره ی جونگین فکری به ذهنش رسید اما صدای گرفته و خشدار پسری که پشت خط بود از صحبت کردن پشیمانش کرد:
+ لوهان؟ حالت چطوره؟نگاه نگرانش خیره ی چشمهای سهون بود و البته خیره به اخم جذابش!
-- من خوبم ولی تو... صدات یه جوریه.جونگین دست از متر کردن عرض راهروی بیمارستان برداشت و روی صندلی نشست:
+ کیونگسو... قلبش گرفته. آوردنش بیمارستان.صدای " هین! " بلند لوهان باعث شد چند ثانیه مکث کنه و بعد ادامه بده:
+ فردا شب قراره عمل بشه. میشه واسه آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟... لطفا قبل از عملش اینجا باش و خوشحالش کن.با دستش اخم های سهون رو از هم باز کرد و لبخند غمگینی زد:
-- حتما میایم. با سهون با هم میایم.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...