خسته کننده ترین زمان روز برای لوهان همین ساعات بعد از صبحانه تا قبل از شام بود. تمام خانه را سکوت فرا میگرفت و برایش تعجب برانگیز بود که چطور سهون به تنهایی روزش رو در این خانه سر میکرده.
غذایی که سفارش داده بود، چند دقیقه ای بود که رسیده بود اما اشتهایی برای خوردنش نداشت. ظرف غذا رو جمع کرد و داخل یخچال گذاشت.
حداقل قبلا در شرکت مشغول کار میشد و سرش رو گرم میکرد اما حالا که بکهیون بیشتر کارهایش رو در خانه ی خودش یا خانه ی چانیول انجام میداد نیازی هم به لوهان نداشت.
چهار زانو روی کاناپه نشست و مخاطبینش رو یک دور دیگه چک کرد. اولین شماره ای که توجهش رو جلب کرد رو گرفت و منتظر موند.
+ 5 دقیقه تا کلاس بعدی وقت دارم.
قهقهه ای زد:
-- هنوز با بچه ها سر و کله میزنی سو؟گوشی رو با شونه اش نگه داشت و مشغول مرتب کردن کتابهایش شد:
+ تونستی بلیط بگیری یا نه؟تازه یادش افتاد که به کلی فراموش کرده بوده:
-- وای معذرت میخوام! امروز حتما واست بلیط میگیرم فقط تاریخ و ساعتش رو بهم بگو.+ تو قصد نداری برگردی؟ دیروز که رفته بودم پیش بچه ها سراغت رو میگرفتن.
دلش واقعا برای همه ی دوستانش تنگ شده بود:
-- اگه دیدیشون بگو حالم خوبه. دلم واسه خودت هم تنگ شده. بدون من خوش میگذره دیگه؟+ احتمالا به تو بیشتر خوش میگذره...
صدای مدیر مدرسه که صداش میزد توجهش رو جلب کرد:
+ کلاسم شروع شده... باید برم.-- خیلی خب... مراقب خودت باش. بعد از تموم شدن کلاست بهم زنگ بزن.
صدای زنگ در متعجبش کرد. چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد و در رو باز کنه.
قامت سهون با چشمهای سرخ و موهای آشفته پشت در نمایان شد. صورتش آنچنان سرخ شده بود که لوهان لحظه ای وحشت کرد:
-- سهون؟ چی شده؟کیف و کتش رو کنار در انداخت و وارد خونه شد. بدون حرف سمت دستشویی رفت و چند مشت آب به صورتش پاشید.
به محض بیرون آمدن، لوهان سمتش رفت و دستش رو روی پیشانی سهون گذاشت:
+ چقدر تب داری!-- خوبم.
بعد از نشوندن سهون روی کاناپه، وارد آشپزخونه شد و با ظرف آب سرد و حوله برگشت. سهون روی کاناپه دراز کشیده بود و ساعد دستش رو روی چشمهاش گذاشته بود.
کنارش نشست و دستش رو از روی چشمهاش برداشت. حوله رو خیس کرد و روی پیشانیاش گذاشت. تب سنج 38 درجه رو نشون میداد و میدانست که این اصلا خوب نیست.
سریع گوشیاش رو برداشت و شماره ی بکهیون رو گرفت و آزار دهنده ترین صدای عمرش رو شنید " مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نمیباشد "
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...