با باز شدن یهویی در اتاق، از جا پرید. انگار پارک چانیول عادت کرده بود بدون خبر وارد اتاقش بشه!
+ آقای پارک! این دفعه ی دومه که گوشزد میکنم وقتی میخواید وارد اتاقی بشید باید در بزنید.
چانیول برگه های رول شده رو روی میز گذاشت:
-- بچه های تیم طراحی امشب رو شرکت میمونن. این 4 تا پروژه باید تا فردا صبح اول وقت تموم شده باشه. اگه نیازه به خانوادتون خبر بدید.بکهیون نگاه سرسری به طراحی های نصفه و نیمه انداخت:
+ ولی من... باید تا چهار ساعت دیگه برم خونه.-- این مشکل من نیست جناب بیون.
بدون حرف اتاق رو ترک کرد و بکهیون رو با انبوهی از کارهای ناتمام تنها گذاشت.
گوشیش رو برداشت و از بین آخرین تماس ها داهیون رو پیدا کرد.
-- جانم؟
لبخند روی لب بکهیون شکل گرفت. این دختر چرا اینقدر فرشته بود؟ با اینکه باهاش بد حرف زده بود اما باز هم اون باهاش با مهربانی حرف میزد:
+ راستش... امشب کار شرکت یکم زیاده. من نمیتونم بیام خونه. میشه پیش وونهو بمونی؟-- اگه ببرمش پیش خودم اشکالی داره؟
نفس راحتی کشید:
+ نه مشکلی نیست. فقط... زحمتت میشه چون صبح باید بره مهد.-- مشکلی نیست بک. من که غریبه نیستم. خودم میبرمش.
با آرامش یکی از رول ها رو باز کرد:
+ واقعا ممنونم. فردا میبینمت.سریع تماس رو قطع کرد و مشغول کارش شد.
+ چهارتا طراحی که حتی بیست درصدش هم کامل نشده!
دندون هاش رو روی هم فشار داد:
+ این پارک انگار تاحالا از این کارا نکرده. چجوری تا صبح همش رو تموم کنم!چاره ای جز اینکه سرعتش رو بالاتر ببره نداشت.
ساعت از سه صبح گذشته بود و بکهیون همچنان مشغول کار روی نقشه های نیمه تمام بود. دست از کار کشید و چشمهاش رو ماساژ داد. دیدش تار شده بود. به تنها نقشه ی باقی مونده نگاه کرد:
+ چی میشد تو نبودی؟ یکی کمتر یعنی الان کارم تموم شده بود.بلند شد و سمت آشپزخونه رفت. اگه قهوه نمیخورد احتمالا تا یک ساعت دیگه بیهوش میشد!
-- چیزی میخوای پسرم؟
با ترس دستش رو روی قلبش گذاشت:
+ آجوشی! شما چرا نرفتید؟-- مهندس خواستن بمونم شاید کسی چیزی نیاز داشته باشه.
بکهیون واقعا از دست چانیول عصبی بود! چطور یه پیرمرد رو تمام طول شب اینجا نگه داشته بود؟
+ من خودم میتونم قهوه درست کنم، شما استراحت کنید.
پیرمرد روی صندلی نشست تا مزاحم کار بکهیون نباشه.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...