شرکت از همیشه خلوت تر بود. جونگین بدون حرف بین راهرو ها قدم میزد و تمام فکرش درگیر اتفاقات اخیر بود.
توجهش به لوهان که مشغول تایپ کردن چیزی بود جلب شد و روبهروش قرار گرفت.
+ صبح بخیر!
بدون اینکه سرش رو بالا بیاره جواب داد:
-- صبح بخیر آقای کیم.سرش رو سمت مانیتور برد و متوجه شد لوهان در حال ترجمه ی یکی از قرارداد های قدیمی برای بخش بایگانی بود.
+ تو با کیونگسو حرف زدی درسته؟
انگشت های لوهان چند لحظه روی کیبورد متوقف شد.
+ غیر ممکنه که خودش اینقدر یکدفعه ای نظرش عوض شده باشه.
میدونست تا موقعی که جوابش رو نده ولش نمیکنه:
-- آره من باهاش حرف زدم چون داشت تصمیم اشتباه میگرفت.طرز نگاه جونگین تغییر کرد:
+ از مشکلش خبر داشتی نه؟لوهان سری تکون داد و خودش رو مشغول به کارش نشون داد تا شاید جونگین دست از سرش برداره.
+ چرا شرکت اینقدر خلوته؟
چشمهاش از تعجب گشاد شد:
-- آقای کیم حالتون خوبه؟ امروز روز ازدواج بکهیون و چانیوله! انتظار دارید وقتی رئیس شرکت نیستن اینجا شلوغ باشه؟تازه به یاد آورد و دستی به صورتش کشید. زیر لب تشکری کرد و راه آمده رو برگشت. سمت اتاق چانیول رفت و وقتی دختر دیگری رو به جای یونا دید اعصابش بیشتر از قبل به هم ریخت.
+ خانوم کیم کجان؟
دختری که پشت میز بود به احترامش بلند شد:
-- امروز جشن ازدواجشونه. مرخصی گرفتن.مغزش سوت کشیده بود. فقط خدا میدونست داره چه اتفاقی ميفته و البته چانیول! با تکون دادن سرش تایید کرد:
+ میشه تو اتاق برادرم منتظر بمونم تا برگرده؟-- حتما. بفرمایید.
وارد اتاق شد و پشت میز نشست. سیستم رو روشن کرد و وارد پوشه ی نقشه های نیمه کاره شد. چانیول دوتا از نقشه ها رو تکمیل کرده بود! پس اشتباه کرده بود. فکر میکرد شاید چانیول تمام وقتش رو خونه ی خودش گذرونده که برای شام پیش پدرش نرفته اما چانیول تمام مدت توی شرکت بود.
سیستم رو خاموش کرد و از جا بلند شد که سفیدی چیزی از زیر کیبورد نظرش رو جلب کرد. کاغذ رو بیرون کشید و متوجه سیدی داخلش شد. با یکدفعه باز شدن در اتاق، سریع پاکت رو داخل جیبش گذاشت.
-- با آقای پارک تماس گرفتم. ایشون گفتن امروز شرکت نمیان.
لبخند محوی زد:
+ باشه پس منم میرم خونه. امروز سرمون شلوغه. فقط اگه اتفاقی افتاد اول با من تماس بگیرید.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...