ابر های تیره جلوی نور ماه رو گرفته بودند و هوا از چند ساعت پیش هم تاریکتر به نظر میرسید. وزش باد به خوبی حس میشد و سوز سرمای هوا باعث میشد لبه های پالتوی قهوهای رنگش رو محکم به هم بچسبونه. با وجود اینکه هوا بسیار سرد بود اما صدای دریا هنوز هم خوشایند بود.
شعله های سرخ رنگ آتش در چشمهای مرد منعکس میشد و توجه بکهیون رو جلب میکرد. پتوی نازکی که روی شانه های مرد افتاده بود به اندازه ی کافی جلوی سرما رو نمیگرفت اما حالتش به گونه ای نبود که نشون بده این سرما اذیتش میکنه.
+ سردتون نیست؟
دستش همچنان به شاخه فشار وارد میکرد و جابهجا شدن تکه های چوبی که حالا به ذغال تبدیل شده بودند هر از گاهی باعث بلند شدن چند جرقه میشد.
-- کی میخوای از جمع بستن من دست برداری؟ نه سردم نیست ولی هوا به شدت سرده و منطقیه که الان توی تخت خواب باشی.
به خودش جرأت داد تا جلو بره و کنار چانیول بشینه:
+ اگه قرار نیست بیاید داخل پس منم میمونم.با عصبانیت سمتش برگشت:
-- فکر کنم واضح گفتم نیاز نیست جمع ببندی!+ باشه... معذرت میخوام.
چند دقیقه ای سکوت برقرار شد تا اینکه نگاه تحسین برانگیز چانیول به آتش توجهش رو جلب کرد:
+ آتیش رو دوس داری؟نگاهش از آتش جدا نشد:
-- آتیش شباهت زیادی به من داره.
دستش رو جلو برد و دقیقا نزدیک شعله ها نگه داشت:
-- سردی رو ازت دور میکنه و به دنیات گرما میبخشه.ناگهان چهره اش در هم رفت و دستش رو کنار کشید:
-- اما در عوض همه ی وجودت رو ناگهانی به آتیش میکشه...بکهیون به سرعت دست چانیول رو بین دستهاش گرفت:
+ چیکار میکنی؟ مگه دیوونه ای؟-- چیزی نیست... زیاد نسوخت.
با چک کردن کف دستش خیالش کمی راحتتر شد:
+ چیزی اذیتت میکنه؟-- میدونی بک... زندگی کاری میکنه بخاطر کوچک ترین خطاها تاوان پس بدی و این قراره خیلی دردناک باشه. تاوان بعضی از اشتباهات خیلی سنگین تر از چیزیه که فکرش رو میکنی. واست نگرانم!
چشمهاش گشاد شد و نفس برای چند ثانیه حبس شد:
+ برای من؟ چرا من؟ قراره تاوان چی رو پس بدم؟چانیول سمتش برگشت و فاصله ی بینشون رو کم کرد:
-- آره... واسه تو. میدونی چرا؟
روی بدنش خم شد و به چشمهای متعجب بکهیون خیره شد. بعد از چند ثانیه چشم از مردمک های لرزانش گرفت و لبهاش رو به لاله ی گوشش چسبوند:
-- تاوان دل بردن از پارک چانیول خیلی سنگین تر از اشتباه کردنه! داری بازی بدی رو شروع میکنی بکهیون.بکهیون ناگهانی عقب کشید و چانیول هم با نیشخندی روی لبش کنار کشید.
+ دیروقته... بهتره بریم داخل.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...