Part 11

161 32 0
                                    

صدای به هم خوردن در باعث شد هردو از جا بپرن و لوهان بدون توجه به اینکه چه کسی توی سالن نشسته سمت اتاق رفت. صدای مهیب بسته شدن در برای بار دوم در سالن پیچید و بکهیون با آرامش ظاهری وسایل روی میز رو کمی کنار زد و بلند شد:
+ معذرت میخوام آقای پارک... اگه امکانش هست چند لحظه صبر کنید.

بدون اینکه در بزنه وارد اتاق شد. لوهان گوشه ی اتاق نشسته بود و با حالتی کودکانه پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود.

+ چی شده لوهان؟

برای لحظه ای سرش رو بالا آورد و چشمهای سرخ شده از اشکش باعث شوکه شدن بکهیون شد:
-- به اون مرتیکه بگو از این خونه بره بیرون تا حرف بزنیم!

+ هیسسس! میشنوه!

-- خب بشنوه!

بکهیون با شرمندگی از اتاق خارج شد و چانیول رو دید که با تمرکز خاصی در حال جمع کردن وسایلش بود.

+ واقعا شرمنده... لوهان فقط یکم عصبیه.

چانیول متوجه بود که احتمالا اون پسر نیاز داره که با بکهیون تنها حرف بزنه و خب وجود اون اضافی بود:
-- مشکلی نیست. من فردا بعد از تایم ناهار میام پروژه رو تحویل میگیرم.
و بعد از خداحافظی نسبتا کوتاهی از خونه بیرون رفت.

-- چی شده آپا؟

دستی به سر وونهو کشید و کنارش روی زمین زانو زد:
+ چیزی نیست. لوگه حالش بده. میشه تو اتاقت بمونی؟

وونهو سری تکون داد و بعد از گرفتن بوسه ی شب بخیرش دوباره وارد اتاق شد.

بکهیون بلند شد و سعی کرد در رو باز کنه اما انگار لوهان در رو قفل کرده بود. عجب آشفتگی به بار آمده بود!

+ میشه در رو باز کنی لو؟ خواهش میکنم مثل بچه ها رفتار نکن!

تعجب برانگیز تر از رفتار لوهان، صدای گریه اش بود که تا بیرون اتاق هم می‌رسید. بکهیون آخرین باری که لوهان گریه کرده بود رو به یاد نداشت! لوهان همیشه میخندید و همیشه بقیه رو وادار به خندیدن می‌کرد پس اگه الان در حال گریه بود مطمئناً اتفاق مهمی افتاده بود.

+ گریه میکنی لوهان؟ چرا در رو قفل کردی! بذار بیام تو.

چند ضربه به در زد و صدای چرخیدن کلید متوجهش کرد که لوهان از خر شیطون پایین اومده و در رو باز کرده. لوهان پشت بهش وسط اتاق ایستاده بود اما ناگهان برگشت و در آغوش بکهیون فرو رفت. اجازه داد تا لوهان آروم تر بشه اما فشار دستهای لوهان دور گردنش هر لحظه بیشتر شد:
+ داری خفه ام میکنی!

یکدفعه کنار کشید:
-- ببخشید.

لوهان رو مجبور کرد روی تخت بشینه و دست سمت گونه ها و چشم‌های خیس از اشکش برد:
+ پاک کن این اشک ها رو... هیچکس لیاقتشون رو نداره.

arbitrary life love Where stories live. Discover now