( اگه دوست داشتید all of me از John legend رو پخش کنید )
لوهان همچنان فقط سهون رو نگاه میکرد. دیگه کم کم سر و صدای جمع داشت بلند میشد که دست لرزان لوهان توی دست سهون قرار گرفت و سهون نفس راحتی کشید!
صحنه برای رقصشون خالی شد و هردو با بی میلی روی صحنه قرار گرفتند. هرچند که لوهان بی میل تر به نظر میرسید.
سهون یکی از دستهای لوهان رو به شونه اش انتقال داد و دیگری رو در دست گرفت. دست دیگرش رو روی پهلوی لوهان گذاشت و پسرک رو جلوتر کشید.
لوهان معذب بود و تپش قلبش رو توی گلو احساس میکرد.
-- بهم نگو رقص بلد نیستی چون باورم نمیشه.
تمام حس تنفرش رو توی چشمهاش جمع کرد:
+ بلدم ولی شرط میبندم اگه تو هم جای من بودی نفس کشیدن یادت میرفت.سهون بلند خندید ولی صدای خنده هاش بین صدای خواننده گم شد. لوهان رو نزدیکتر کشید و ایندفعه با هر حرکت اون رو هم مجبور به حرکت کرد.
با اینکه بلند حرف میزد اما مطمئن بود که جز خودشون کسی صداش رو نمیشنوه:
-- تو خیلی ضعیفی لوهان! دقیقا برعکس چیزی که نشون میدی!واقعا بهش بر خورده بود:
+ داری بهم توهین میکنی آقای اوه!سهون همچنان مستانه میخندید و این خنده ها واقعا روی نِرو لوهان بود:
-- واقعیت تلخه آقای لو! تو ضعیفی چون میترسی که بقیه رو مجبور کنی نظرت رو قبول کنن. ضعیفی چون بعد از اینکه همه چیز تموم شده هنوز هم داری سعی میکنی جلوش رو بگیری. یه نگاه به خودمون بنداز... وضعیتمون غیر قابل تغییره! نمیتونی عوضش کنی پس بپذیرش و اینقدر ضعیف نباش.+ اگه دوست داری روی همین صحنه تو شب ازدواجمون کتک بخوری میتونی به ضعیف خطاب کردنم ادامه بدی!
ایندفعه خنده ی سهون بلندتر از قبل بود و جالبترین قسمت ماجرا اونجا بود که فقط خودشون میدونستن سهون به چی میخنده و بقیه با لذت بهشون خیره شده بودند.
-- اگه میدونستی چطور داره با حرص و جوش بهت نگاه میکنه اونوقت در حالی که تمام عشق و علاقه ات رو توی چشمهات ریخته بودی بهم خیره میشدی!
لوهان متعجب و دستپاچه شد:
+ واقعا داره نگامون میکنه؟سهون فقط خواست کمی لوهان رو اذیت کنه پس بحث رو عوض کرد:
-- به این دقت کردی که میتونیم رقص رو با یه کیس تموم کنیم؟عصبانیت توی چهره ی لوهان فوران کرد:
+ اگه دوست داری همین جا جان به جان آفرین تسلیم کنی میتونی انجامش بدی.-- ولی اگه برادرم همینجوری نگامون کنه اونوقت مجبوریم. این یه قرارداده یادت که نرفته؟
STAI LEGGENDO
arbitrary life love
Storie d'amore«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...