چند دقیقه طول کشید تا همه ی وسایلش رو جمع کنه. تک تک نقشه های تکمیل شده رو برداشت و از جا بلند شد.
جونگین نقشه ای که هنوز روی میزش بود رو رول کرد و سمت بکهیون گرفت:
+ لطفا همه رو ببرید آقای پارک هم چک کنن.سری تکون داد و بعد از تشکر اتاق رو ترک کرد. فاصله ی بین اتاق جونگین تا اتاق چانیول یک راهرو بود.
یونا با سردرگمی درحال گرفتن شماره ای بود و هربار که فرد مورد نظر جواب نمیداد دوباره و دوباره شماره رو میگرفت.
-- آقای پارک هستن؟
بدون اینکه از نگاه به کلید های تلفن دست بکشه سرش رو تکون داد:
+ هستن ولی حالشون خوب نیس. گفتن کسی نره داخل.بکهیون نقشه های مزاحم رو روی صندلی گذاشت:
-- چیزی شده؟+ قرص های سردردشون رو فراموش کردن؛ آقای کانگ هم تلفنش رو جواب نمیده. میترسم حالشون بدتر بشه.
دوباره نقشه ها رو برداشت و اینبار روی میز گذاشت:
-- خیلی خب بسپاریدش به من... شما فقط این نقشه ها و وسایل منو ببرید تو اتاق، الان برمیگردم.به اتاقش برگشت و با باز کردن در وونهو سمتش دوید:
+ آپا... حوصلم سر رفت... کی میریم خونه؟هنوز تایم استراحت اول هم نرسیده بود و وونهو بهانه گرفتن رو شروع کرده بود.
دستی به سرش کشید:
-- وونهو... باید بریم پیش آقای پارک خب؟ قول بده سر و صدا نکنی. اگه پسر خوبی باشی تو راه برگشت واست شکلات میخرم.با چشمهایی که برق شوق و ذوق در آن دیده میشد به پدرش خیره شد:
+ باشه.سریع باقی مانده ی وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و به همراه پسر کوچک از اتاق بیرون آمد.
وونهو رو برای چند دقیقه پیش یونا گذاشت و خودش وارد آشپزخانه شد. نبود آقای کانگ به ضررش بود چون چند دقیقه ای طول کشید تا مواد اولیهٔ مورد نیازش برای جوشانده رو پیدا کنه.
لیوان رو داخل سینی گذاشت و بعد از اطلاع دادن به یونا وارد اتاق شد.
چانیول درحالی که سرش رو روی میز گذاشته بود زمزمه کرد:
+ یونا... قسم میخورم یه بار دیگه صدای در بلند بشه اخراجی!-- عمو!
با شنیدن صدای بچه سرش رو با تعجب بالا آورد و تازه متوجه وونهو و بکهیون شد.
بکهیون خندید:
+ عااام... ما اومدیم کمک کنیم.
سینی رو روی میز گذاشت:
+ شاید بهتر باشه با این جوشونده شروع کنید. سردردتون رو بهتر میکنه.سری تکون داد و درحالی که لیوان رو در دست میگرفت، صندلیاش رو کمی از میز فاصله داد. دست دراز کرد:
-- بیا اینجا ببینم بچه.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...