لباسش رو مرتب کرد و برای دومین بار دستش رو سمت زنگ در برد اما مثل دفعه ی قبل باز هم زنگ رو نزد.
+ خوبی؟
سری تکون داد و بدون وقفه زنگ در رو فشرد. طولی نکشید که در باز شد و جیائو در آغوش لوهان پرید:
-- اوپاااا! دلم برات تنگ شده بود!با لبخند دخترک رو کنار زد:
+ منم همینطور ولی این دلیل نمیشه اوپا صدام کنی!جیائو کنار رفت و هردو وارد خانه شدند. با دیدن برادر سهون که کنار پدر و مادرش نشسته بود دست سهون رو گرفت:
+ فکر میکردم برادرت نمیاد.سهون که از رو شدن دلیل این ازدواج میترسید زمزمه کرد:
-- منم همین فکر رو ميکردم!دست لوهان رو رها کرد و جلو رفت. برادرش رو بغل کرد:
-- هیونگ! فکر میکردم کار داری و نمیای!سهوون با لبخند دستش رو دور بدن برادرش حلقه کرد:
+ اولین دورهمی همراه با همسرت رو از دست نمیدم... باید بیشتر باهم آشنا بشیم. اینطور نیست؟قبل از اینکه سهون یا لوهان چیزی بگن، پدر لوهان همه رو دعوت به شام کرد و درحالی که لوهان رو بخاطر دیر کردنشون سرزنش میکرد سمت میز رفت.
غذا در سکوت صرف میشد و هیچکس حرفی نمیزد. جوّ سنگینی ایجاد شده بود و بخاطر وجود سهوون حتی توانایی صحبت راجع به ادقام شرکت ها رو هم نداشتند.
+ باید حتما یه روز هم دعوتتون کنم خونه ی خودم... یه دورهمی با دوستای خودم و سهون بگیریم. مطمئنا خوشحال میشن اگه همسرت رو ببینن.
چند ثانیه سکوت کرد و بعد طوری که انگار فکر تازه ای به سرش زده باشه با ذوق و شوق ادامه داد:
+ اصلا باید بریم ویلا نه؟ اونجا بهتره! هم بزرگتره هم میتونه یه مسافرت کوچیک باشه. نظرت چیه سهون؟نگاهی به لوهان که بیتفاوت بهشون نگاه میکرد انداخت:
-- نظر لوهان مهم تره... شاید دوست نداشته باشه.+ من مشکلی ندارم.
با تایید لوهان لبخند به لب سهوون اومد:
+ پس اینو بسپارید به من. البته اگه موافق یه جمع شلوغ نیستید همین دوستهای نزدیک رو دعوت میکنیم... چانیول و جونگین... هوم؟-- آره منم موافقم. خودم باهاشون حرف میزنم ببینم کی وقت دارن یه چند روزی رو استراحت بدن به خودشون.
رو به لوهان کرد:
-- به نظرم بکهیون هم بیاد خوب میشه.لوهان با سکوت سری تکون داد و چیزی نگفت. اولین نفر غذاش رو تموم کرد و به صندلی تکیه داد.
+ خیلی کم خوردی پسرم.
مادر سهون گفت و بعد از تایید همسرش ادامه داد:
+ اینطوری خیلی ضعیف میشی.مادر لوهان که تا اون موقع ساکت بود بالاخره به حرف اومد:
-- پسرم زیاد اشتها نداره... معمولا زیاد غذا نمیخوره.
YOU ARE READING
arbitrary life love
Romance«ChanBaek Ver.» زندگی برای همه برنامه ریزی شده بود. هر کسی به نوعی درگیر مشکلات بود تا جایی که همه چیز با بیشتر شدن مشکلات به هم ریخت. سکوت، سکوت و سکوت... بزرگترین اشتباه ممکن سکوت کردن بود! اما همه باید تاوان اشتباهات رو بپردازند... چه تلخ، چه شیر...