P.31
با شوق حلقه رو داخل دست ریتا کرد
بالاخره ازش خواستگاری کرد
و این واقعا قشنگ بود برای مینا با ارزش بود
اشک هاش رو پاک کرد و به حلقه خیره شد
چند ثانیه بعد لب های خیس اشکش رو روی لب های مینا کوبوند و اروم بوسیدشبا صدای زنگ در از جا پریدن
فوشی به مزاحم دادن و در رو برای یونگی و هوسوک باز کردن"تبریک میگم "
هوسوک یونگی از خواستگاری خبر داشتن و به هردوتاشن بخاطر بچه و نامزدیشون تبریک گفتن
و این برای هردوتاشون ازرش داست
چند دقیقه بعد صدای در باز بلند شد و این دفعه جین و نامجون بودن
که با خوشحالی بهشون تبریک گفتن
یونگی تقریبا سعی کرد با جین مصلحت امیز صحبت کنه و خب زخم زبون های اون باعث میدش یونگی هر ثانیه با این فکر کنه چکار های که با هوسوک نکرده پس بعضی از وقت ها واقعا احساس بدی میکرد ولی تحمل میکرد
باید تحمل میکرد هچقدر هم که بد بودنش رو به رخ میکشید
از اون به بعد هوسوک سعی میکرد جین رو راضی کنه
حق با جین بود اون نمی خواست به این زودی یونگی رو پرو کنه اون باید هنوز تقاص پس بده با راحتی خودش رو روی نامجون انداختدر اصل هوسوک میخواست زبون باز کنه بگه برای چی دوباره داره با یونگی قرار میزاره ولی در عین نا باوری جین بهش گفته بود این زندگی خودشه و هرجور دوست داره پیش بره
و این برای هوسوک خوشحال کننده بود
چون نمی دونست دقیقا از کجا شروع کنه و بگه چی اتفاقاتی در گذشته در حال داره براشون اتفاق میفته
دقیقا هوسوک نمی دونست که چطور اون رابطه قبلی این رابطه جدید رو توضیح بده
پس با این حرف جین احساس میکرد وزنه بزرگی از روی دوشش برداشته شده*ببخشید...
یونگی این رو بلند گفت و باعث شد تمام افراد اون جمع حواسشون رو به اون بدن
و حتیریتایی که داشت عکس سونوگرافی رو که هیچ چیز جز یاخته کوچیک سفید رو به تهیونگ نشون میداد رو به خودش جلب کرد*خب...از اونجایی که من خیلی برای همتون دردسر درست کردم البته بجز یه چند نفرتون....
با این حرف همه با اخم نگاهش کردن
اون واقعا برای همه دردسر درست کرده بود
و این نگاهای بزخی باعث شدن که یونگی حرفش رو عوض کنه*خلیه خوب باعث دردسر برای همتون بودم..میخوام که منو ببخشید چون خیلی پشیمونم...درسته که بعضی از کارام با پشیمونیم ازتون میخوام که منو ببخشید
این حرفا حرفای مین یونگی نبود که جین میشناخت یا حتی هوسوک اون واقعا تغیر کرده بود و باعث شد جین کمی بهتر باهاش برخورد کنه
برنامه یونگی از قبل ریخته شده بود فقط به برنامه ریزی کمک ریتا و مینا نیاز داشتبعد از خوردن شام ریتا و مینا تنها شدن
:خیلی خسته شدم
ریتا این رو گفت دستش رو روی شکم تختش گذاشت
با این حالی که اون فقط یه سلول بود ولی ریتا راضی به نظر میرسید
حالا یه همدم تنهایی داشت یه بچه
اون کسی بود که قرار از دوتا مادرش حمایت کنه
YOU ARE READING
4:55(S2)
Fanfiction(فصل دوم پایان یافته) درست گفته بودن بالاخره جلوی پاش زانو زده و التماس کرد ولی دیگه برلش اهمیتی نداشت اخه قبلا اون به اشکاش فکر کرد که حالا به اشکای اون توجه کنه؟ کاپل: sope کاپل فرعی :...vkook'namjin ژانر : درام'جنایی'عاشقانه'اسمات' (این داستان ز...