P.36
به شماره هوسوک نگاهی انداخت
باخودش کنار نیونده بود هنوز امادگی نداشت
که بهش زنگ بزنه ولی باید بهش میگفت باید این شک رو برطرف میکرد
دوست نداشت برای خودش الکی دشمن بتراشه و البته اون ادم قبلی نبود
خوبی های وجودش و که شاید سال ها توی کثافت سیاهی عرق شده بودن رو داشت پیدا میکرد
داشت با کمک از شرشون خلاص میشد
داشت زندگی جدید شروع میکرد و میخواست گذاشته اش رو ول کنه
باید این کار میکرد تا زندگی که حقش بود رد به دست میاورد
درست نمی تونست روز های که با حال بد زندگی میکرد رو کنار بزاره ولی چه میشد کرد
بهش گفته بودن فراموشش کن ولی چطور
وقتی این روز ها اون شب ها زندگیش رو ساختن
وقت های که درد با تمام وجود حس میکرد
وقتی توی سیاه چاله ای افتاد به نام سرنوشت اون بختش رو سیاه کرده بود
جمین ادمی نبود که جا بزنه اون تصمیم داشت یه زندگی جدید شروع کنه
نمیخواست مثل قبل بشینه بزاره دنیا براش تصمیم بگیره
باید فصل جدید زندگیش شروع میکرد
اونم یه زندگی شاد
دوست داشت این فصل جدید زندگیش رو با شادی سر کنه تا اخر عمرش شاد باشه
تنها نباشه
کسی یا کسیا باشن که به حرفاش گوش بدن اون را به بیرون دعوت کنن
باهام شام بخورن
سفر برن
اون چیز زیادی نمی خواست یه زندگی ساده
بدون هیچ حرفی یا یادی از گذشتش
بدون هیچ علامتی از گذشته ای که زندگیش خراب کرد
هرکس دیگه ای بود تا به حال دیگه بیخیال شده بود
حالا درمان میشد که چی ؟
درسته اونم همین فکر میکرد ولی ریتا بهش یه روانشناس خوب رو معرفی کرده بود و اون هم کم کم فهمید میتونه و باید زندگیش عوض کنه گاهی باید
خودش برای خودش میجنگید
نباید توقعه از کسی داشتبیخیال فکردن شد روی شماره زد تا زودتر این موقیعت رو به پایان برسونه
بعد از مدتی صدای خندون هوسوک توی گوشش پیچید
به خودش گفت که کاش اونم بخنده
کاش خودشم از ته دل بخنده
ولی میدونست این خنده ها ازش دور نیست
دیکه مانع براش وجود نداره_بفرماید
'هوسوک شی
Jhope
'هوسوک شی
صدای جیمین بود
اون رو میشتاختم خنده ام رو خوردم
سعی کردم جدی باشم
اول از همه اون چیکار با من داشت_اه...بله؟
معذب بودم صدای نفس های جیمین از پشت تلفن نشون میداد اونم معذب
'باید باهات حرف بزنم برو یه جای خلوت
به اصرافم نگاه انداخت
رفتم توی اتاق
_خب
'از مقده چینی متنفرم پس میرم سر اصل مطلب اولین دیدارمون یاده ؟ منظورم..ام...وقتی بودکه...خب
YOU ARE READING
4:55(S2)
Fanfiction(فصل دوم پایان یافته) درست گفته بودن بالاخره جلوی پاش زانو زده و التماس کرد ولی دیگه برلش اهمیتی نداشت اخه قبلا اون به اشکاش فکر کرد که حالا به اشکای اون توجه کنه؟ کاپل: sope کاپل فرعی :...vkook'namjin ژانر : درام'جنایی'عاشقانه'اسمات' (این داستان ز...