42

176 35 6
                                    

p.42

درسته  که ریتا تقریبا مشهور بود حداقل توی اسپانیا اینجوری بود
ولی بعد از اون پست انگار مشهور تر شده بود
انگار اون بچه ها برای مادرشدن شهرت خریده بودن
بازخورد های متفاوتی گرفته بود

کسایی که حمایتش میکرد و براش آرزو خوب میکردن
بعضی  ها براشون جالب به که بعنوان یه همجنسگرا کام اوت کرده و بچه داره

و خب مثل همیشه کسایی بودن که ساز مخالفی داشتن
در کلی ریتا براش اهمیتی نداشت
اگه قبلا بود واقعا شکایت میکرد ولی الان واقعا اهمیتی نمیداد
چون زندگی خودش بود و اون نظر ها فقط مجازی بودن
و خب اعتقاد هرکسی متفاوت بود ولی قابل احترام تا وقتی به خودش اسیب نمی‌زدند

ولی هرچی که بود باعث شده بود به برگشت به زندگی کاریش  سر زبون ها بیفته

همینجور که یه دختر پسری که مسؤل برنامه ریزی عروسیشون بودن رو نگاه کرد

چقدر زود گذشت
یاد وقتی افتاد که داشت برنامه های عروسی مینا و یونگی رو انجام میداد هیچ وقت فکرش رو نمی کرد یه روز با عروسی که خودش عروسی رو گرفته بود  ازدواج کنه
یا حتی بچه دار بشه

:به چی فکر میکنی

مینا بوسه اس روی پیشونیش گذاشت و دستش رو روی شکم ریتا نگهداشت

:یچه ها اذیتت کردن؟ بهتون نگفتم مامانتون اذیت نکنید؟

ریتا خنده ای زد و دستش رو روی دست مینا گذاشت

!اونا بچه های خوبین  داشتم به گذشته فکر میکردم

گذشته تلخشون رو یاد آورد
ولی حالا که توی عمق خوشبختی  بود واقعا فکر میکرد ارزش اون همه سختی رو داشته

:دیگه به گذشته فکر نکن باشه به اینده فکر کن

:راستی اون دوستت نورمانی؟ اون زنگ زده بود برای مهمونی مجردی دعوتش کنیم؟

ریتا با شنیدن اسم نورمانی لبخند از لبش پرید
اصلا دوست نداشت اون رو دوباره ببینه
چون عملا یه تحدید برای خانوادش میدید

!نه لازم نیست عروسی دعوته همونجا میبینمش مهمونی برای دوستای صمیمیه

*****

هوسوک کت شلوار های مشکی رو به یونگی نشون داد

_خوشگله نه

یونگی نگاه چپی به لباس ها انداخت
مدل لباسا به شدت بهش دهن کجی میکرد

*قرار نیست بریم مراسم ختم که عروسیههه

بعداز کلی انتخاب کردن لباس هنوز هوسوک تصمیم نگرفته بود

_تو سلیقت افتضاحه حرف نزن

همه اینا تقصیر مینا بود تم داده بود همه مثل هم ست های کاپلی تن کنن و سلیقه اون دوتا توی انتخاب لباس رسمی افتضاح بود

4:55(S2)Where stories live. Discover now