45(End)

194 26 10
                                    

p.45(End)

صدای بوق دستگاه ها حالا دیگه مثل قبل شده بود
البته ریتا برنگشته بود
رفته بود توی کما

اینکه برگرده به صفر رسیده بود
ولی کی جرات داشت به  مینا اینو بگه؟

اونم مثل ریتا شده بود
اونم هیچ چیزی از دنیای دور برش نمی دونست
انگار باز مریضی روانیش برگشته بود
حتی بدتر

با اینکه سعی کرده بودن اون رو پیش بچه ها ببر اون حرکت نمی کرد
حتی چند باری بخاطر نخوردن غذا از هوش رفته بود با سرم سرپا پونده بود
دیگه چیزی براش مهم نبود
هیچی
هیچ اهمیتی نمیداد که حال خودش یا بقیه چجوریه
اون منتظر بود همسرش دستاشو تکون بده بیدار بشه
شاید اون موقعه که خوب از دیدن بغل کردن و بوسیدنش سیر شد اونوقت پامیشد میرفت پیش بچه هاش
حتی غذا میخورد میخواست اولین کلمه شو به ریتا بگه
بگه چقدر دوسش داره

^بهتر نشده

نامجون نیم نگاهی به دختر انداخت

_هیچی نه حرف میزنه نه چیزی میخوره حتی پیش بچه هام نرفته

هوسوک نگاهی از روی ترحم به دختر کرد

وقتی باهاش اشنا شده بود هیچ وقت فکرش رو نمی کرد اون دختر قوی رو اینقدر شکسته ببینه
اون‌دختر درد کمی نکشیده بود
اما با همه بدی های زندگیش جلو رفته بود
قوی بود
اما این درد اونو از پا در اورده بود
هوسوک بهش حق میداد
اگر جای اون بود توی اون وضعیت شاید حالش از اونم بدتر میشد

^اینکه پیش بچه ها نمیره خودخواهیه زیادیه

نامجون نمی تونست درکش کنه

اون دوتا بچه که حتی امید به زنده موندنشون نبود داشتن میجنگیدن
اما هیچ کسی منتظرشون نبود
مادرشون حتی دوست نداشت اونا رو ببینه
اون یه مادرهم بود باید با منطق فکر میکرد
الان بیشتر از همه اونا بهش احتیاج داشتن
اما نشسته بود و یه یه در خیره شده بود

_درکش کن هنوز یک هفته شده نمی تونه به این زودی سرپا بشه

همه با حرف های دکتر امیدشون رو از دست داده بودن
ریتا دیگه برنمیگشت شاید باید دعا میکرد اینکه معجزه ای اتفاق میفتاد

_باید یه جوری کمکش کنیم کنار بیاد

نامجون سر تکون

_تو برگرد کارول هم ببر من اینجا میمونم

:همش تقصیر منه

چند دقیقه ای بود که هوسوک کنار مینا نشسته بود که یک دفعه شروع کرد به حرف زدن

_اینجوری نگو

مینا نگاهی به هوسوک کرد

احساس گناه داشت
اون پا فشاری کرده بود حتما ماه عسلو اونجا بگذرونن
اگه اونقدر پافشاری نمیکرد
اگه اونقدر ذوق زده نبود
اگه بازم احساساتش کنترل میکرد
الان انجوری نبود
داشتن شاد خوشحال زندگیشون رو میکردن
اما این تصمیمات مسخره همش تقصیر اون بود

4:55(S2)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon