33

256 53 16
                                    

P.33

11:30

Jhope

با صدای یونگی که از توی بلندگوها پخش شد به سمت اتاق کاپیتان رفتم توی راه بقیه یه جوری نگاهم میکردن که انگار قراره اونجا اتفاقی بیفته!

با اخم به تهیونگ که سوت کشید نگاه کردم و بدون توجه به افتابی که پوستم رو میسوزوند کلا افتابیمو به سمتش پرت کردم

در شیشه ای کشتی رو کنار زدم واد شدم

*اه خوب شد اومدی خوبی نتونستم باهات حرف بزنم

از پشت سر بهم گفت و دکمه کاپیتان خودکار رو زد و به سمتم چرخید

*حالت خوبه

با گرمی گفت و اول میخواست بغلم کنه ولی یادش اومد حق این کارو نداره پس عقب کشید
توی همین چند ثانیه ظربان قبلم بالا بالا تر میرفت

_حالم خوبه کپتن ...چرا گفتی بیام اینجا؟

*دلیل اصلیش اینکه میخواستم باهات حرف بزنم فقط همین

لبخندی زدم

_تو الان یه کاپیتانی و اگه بامن حرف بزنی قطعا همه سرنشینان رو میکشی و من نمیخوام بهترین دوستام ببمیرن پس بای بای کپتن

با انگشتم ضربه محکمی به بینیش زدم از اونجا خارج شدم
خوشم میوند اذیتش کنم و خیلی حال کردم
با خودش چی فکر کرده بود بعنوان کاپیتان یه کشتی میتونه باهاش لاس بزنه درحالی که ممکنه همه رو بکشتن بده

بعد از 1 ساعت بالاخره به جزیره رسیدیم

^هوا خیلی گرمه 

نامجون دستی توی موهاش کشید کیف های جین رو همراه خودش اورد

"غرغر نکن..هی یونگی ما قرار کجا بمونیم

جین عینک افتابیشو به نامجون داد و پرسشگرانه یونگی رو نگاه کرد
میتونستم به صورت ریتا بخندم
چون حاملگی باعث شده بود تپل تر بشه صورتش کلی پف کنه
کل مدت یونتان نذاشته بود بخوابه قیافش خیلی بامزه شده بود

!دارم میمیرم

قبل از اینکه جلوی دهنش رو بگیره گفت به سمت دستشویی رفت

:یونگی من ادرس دارم با ریتا میام فکنم کمک نیاز داره

مینا ساکشون رو داد دست یونگی دنبال ریتا رفت

*نیازی به تشکری نیستا

با اکرار گفت و صورتش رو جمع کرد

#معلومه نیست قراد کجا بمونیم

*یه چند دقیقه صبر کن ماشین گرفتم میاد بیا برو از فضا دریا حال ببر گیر دادی به من چرا

خنده ای کردم

_خب باشه سربه سرش نزارید

به سمت یونتان رفتم که داشت خودش رو توی ماسه های داغ میغلتوند وقتی اب دریا میومد جلو شروع میکرد به صدا دادن

4:55(S2)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora