P.4
"حواست به خودت باشه خوب غذا بخور به خودت سختی نده...دیگه باز وسط حرفات احساسی نشو باشه..و حتما اسم منو کامل بگو
!گوه خوردم سوکجین شی باشه
+کشتیش هیونگ
"حرف نزن بزارید این بچه رو با تربیت بار بیارم
_یه جور حرف میزنی انگار ما رو بد تربیت کردی
"اگه بد تربیتت نکرده بودم به کسی که در خونت رو میزد فوش خار مارد نمیدادی
#فوش بهت داده
^بهتر نیست قطع کنیم فکنم خستش
#راست میگه
+پس فعلا تا فردا
!فردا میبینمتون خداحافظ
_خداحافظ
تمام تصویری رو پایان دادن
_خب نخود نخود گمشد برید خونه خودتون
"بچ جایی نمیریم
سوکجین بدون توجه توی اشپز خونه رفت تا فکر شام کنه
#توچرا اینقدر با ایندختره گرم میگیری
تهیونگ از توجه ای که کوکی به ریتا توی این مدتداشت ناراضی بود حتی میخواست ریتا روبکشه!
+خودت مگه نمیگفتی چیکارش دارم چمیدونم یه مشت چرت پرت دلم میخواد حداقل کاری که میشه کرد
حق با کوکی بود حداقل کاری که میتونستن براش بکنن این برخورد خوب بود که حتی جانگکوک رو تغیر داد دیگه به خون ریتا تشنه نبود
اگه واقعا ریتا مرده بود اون خودش رو هیچ وقت نمی بخشید هیچ وقت_نمیریرد خونه خودتون ؟
^نه
نامجون سرش رو از توی گوشی بیرون اورد و به هوسوک نگاه پوکر انداخت
#هستیم حالا حالا ها
هوسوک که موفق به بیرون کردن دوستاش نشده بود از روی مبل بلند شد و خودش رو توی اتاق زندانی کرد
بعد از رفتن یونگی خیلی غصه خورده بود
یونگی همنجور که جیمین گفته بود توجه ای به حرف هیچ کس نداشت
فقط خودش رو میدید
بعد از اون دیگه مثل قبل نشد کاملا عوض شده بود دیگه حوصله چیزی رو نداشت
بعضی وقتا با خودش میگفت مگه رابطه چقدر مهم بود که یونگی به خاطر اون هوسوک رو عاشق خودش کرده بود و بعدش ولش کرد
چرا باید بین این همه ادم عاشق یه سنگ میشد
هوسوک هنوز عاشق یونگی بود عشقی که حالا نفرت چاشنی اصلیش شده بود
فقط کاش یونگی میزاشت هوسوک هم حرفش رو میزد
شاید الان جای همه عوض شده بودیونگی بالاخره دست از دید زدن خونه هوسوک برداشت و وقتی فهمید برنامه ای که ریتا توش دعوت شده بود تموم شده به خونه مینا که چند سالی خونه خودش هم شده بود رسید
YOU ARE READING
4:55(S2)
Fanfiction(فصل دوم پایان یافته) درست گفته بودن بالاخره جلوی پاش زانو زده و التماس کرد ولی دیگه برلش اهمیتی نداشت اخه قبلا اون به اشکاش فکر کرد که حالا به اشکای اون توجه کنه؟ کاپل: sope کاپل فرعی :...vkook'namjin ژانر : درام'جنایی'عاشقانه'اسمات' (این داستان ز...