P.40
عینک افتابی گرونش رو از روی چشماش برداشت
تقریبا به این عادت کرده بود که دیگه کسی طرفش نیاد نخواد باهاش صمیمی باشه
جین اصلا ادم اجتماعی نبود حتی میتونست بگه گربه های توی خیابون رو بیشتر از ادما دوست داشت
ادم ها هر ماسکی که دلشون میخواست میزدن یه روز دوستت میشدن یه روز دشمن
جین همیشه روراست بود با کسی تعارفنداشت
اما میدید که بعضی مواقعه چیزای بدی توی دلش درباره کسی که باهاش حرف میزنه میگه پس مردم هم شاید به ظاهر دوستش داشت ولی ممکن بود دقیقا مثل جین اصلا علاقه ای بهش نداشته باشن همشون ظاهر سازی باشه
حتی بخاطر پولدار بودنش
اون اوایل دخترای هنرستان باچشماشون جین رو میخوردن تمام حواسشون به اوپای خوشگلشون بود براش هرچاپلوسی که بود رو میکردن
حتی پیشنهاد های بیشرمانه ای که جین حتی از شنیدنشون متعجب میشد
اما خب جین اصلا بهشون توجه نمیکرد
اون همیشه توی خانوادش هیچ عشقی رو ندیده بود
مادرش همیشه به پدرش شک داشت البته به جا بود چون وقتی جین رو باردار بود پدرش بهش خیانت کرده بود هنوز فکر میکرد بازم خیانت میکنه!
اوصولا پدرش درحال خوش بش با زنای دیگه بود فکر میکرد همین که جایگاه خوبی برای خانوادش داره همه اوضاع زندگیش چه روحی چه روانی رو پا پولش درست میکنه
برادر کوچیک ترش یه احمق بود که هیچ ادبی نداشت و هیچ کدوم به جین توجه نمیکردن جین بهش عادت داشت
دوست داشت محو بشه توسط کسی دیده نشه
از نظرش وقتی خواست ازدواج کنه با یه زن خوشگل که بتونه باهاش خونه زندگیش رو شیک بشه زندگی کنه احتمالا زندگی خسته کننده مثل خودشون داشته باشن
و همین دلیل باعث بود تا جین نخواد عالاقه ای به دخترای دور برش بده
اما چشم لعنتیش به یه پسر خیلی بامزه گیر کرده بود
کیم نامجون تقریبا برای تمام سوال های استاد اون بلند میشد جواب میداد
برخلاف درسخون بودنش اصلا اصلا پسر مثبتی به نظر نمیرسید اوصلا لباسای دارک میپوشید دورش پر دختر بود و البته چندتا خط توی ابرو هاش انداخته بود که چهرشو خشن تر نشون میداد اما جین هیچ چیز جز چال های گونش نمیدید همین باعث میشد به اون بگه بامزه!
اما همه چیز از وقتی شروع شد که معلم ریاضی بخاطر عملکرد ضعیف جین و هوسوک اونارو به بهترین شاگردش سپرد که به خوبی بهشون درس یاد بده
جین دراصل برای اینکه باهاش باشه از عمد ریاضی اون ماهش رو خراب کرد تا بدون اینکه از غرورش بزنه بتونه خیلی ریز زیر پوستی به نامجون نزدیک بشه
و همون اولین دیدارشون بود اولین سلامشون
و بعد از تقریبا 2 ماه دوست های پایه هم شدن جوری که هوسوک و نامجون پای ثابت زندگی جین شدن
جین تقریبا به توجه های نامجون عادت کرده بود
نامجون همیشه ازش تاریف میکرد که چقدر زیباست و دوست داشتنی این برای جینی که تابه حال هیچ کس واقعا از ته قلب دوستش نداشت برای قلبش زیادی بزرگ بود
جوری که نامجون به خورد خوراکش اهمیت میداد جوری که وقت های بخاطر دعوای مادر پدرش میلی به غذا نداشت نامجون بود که از فرصت استفاده میکرد بهش غذا میداد
وقتی جین بهشدت ناراحت بود نامجون بود که اشک هاش رو پاک میکرد حتی چون میدونست جین علاقه نداره حرف بزنه ازش چیزی نمیپرسید میزاشت اون توی بغلش گریه کنه نامجون موهاش رو نوازش کنه
تقریبا یک سال گذشته بود نامجون به خوبی میدونست دقیقا حسش به جین چیه ولی خب میدونست ممکنه جین از شدت بی کس بودن اینقدر بهش اهمیت میده باهاش صمیمیه یا حتی بخاطره اینکه که نامجون در حقش خوبی کرده
نمیدونست درسته که به جین اعتراف کنه یانه
ولی هوسوک رو در جریان گذاشت
هوسوکم که دقیقا میدونست جین هم همین حس متقابل رو به نامجون داره اما چیزی نگفت دوست داشت اون دوتا احمق به این موش گربه بازی هاشون ادامه بدن
و خب هوسوک واقعا خندش گرفته بود
چون اون دوتا تقریبا به صورت نامحسوس میگفتن عاشق همن ولی اون قدر احمق بودن که فکر میکردن احساس طرف مقابل فقط فقط دوستانه یا بردارانس
YOU ARE READING
4:55(S2)
Fanfiction(فصل دوم پایان یافته) درست گفته بودن بالاخره جلوی پاش زانو زده و التماس کرد ولی دیگه برلش اهمیتی نداشت اخه قبلا اون به اشکاش فکر کرد که حالا به اشکای اون توجه کنه؟ کاپل: sope کاپل فرعی :...vkook'namjin ژانر : درام'جنایی'عاشقانه'اسمات' (این داستان ز...