5

483 78 30
                                    

P.5!نمیتونم$چرا!نمیخوام حرفی بزنم $ ایوتا(احمق)زن دستش رو دور ریتا گذاشت و لیوان ابی که برای خودش اورده بود رو دست ریتا داد$خسته نشدی !خیلی$نمیخوای بخوابی !نه$باشه پس شبت بخیرزن بوسه ای روی پیشونی ریتا زد و رفت توی اتاقش9:20Jhopeنور افتاب باعث شد چشمام رو باز کنم و‌ بازم تو خونه خودم‌ بودم‌ مثل همیشه قبل از خواب دعا میکردم خواب‌ باشم‌ و وقتی بیدار شدم برگردم توی همون عمارت کنار یونگی ولی از این خواب‌ تقریبا دوسال بود‌ که بیدار نشدم با گیجی روی تخت نشستم و‌ ساعت‌ رو‌ نگاه کردم و فاعک دیرم‌ شده ولی خب‌ خوبی کار برای خودت اینه که هروقت بخوای میتونی در مغازت رو باز کنی و فکر نکن بخوام به این زودی ها برم اما زندگی خرج داره از تختم بلند شدم‌ و‌ خودم رو توی حموم انداختم شروع کردم به در اوردن لباسام و رفتم زیر دوش چشمام رو بست و گذاشتم‌ قطره های اب روی سرم شروع به ریزش کنه هروقت چشمام‌ رو میبستم یونگی رو میدیدم دوباره هم دیدمش همون روی که توی حموم خفتم کرد همونجا شروع کرد به بازی با بدنم چقدر دوسش داشتم نه به خاطر کاری که با بدنم میکرد دوسش داشتم به خاطر خودش‌ بود به خاطر حسی که بهش داشتم حتی دلیلی درستی برای دوست داشتنش نداشتم چشمام رو باز کردم حداقل اشک هام توی قطره های اب گم میشد یونگی رو خیلی دوست داشتم ولی این تنفری که نسبت بهش دارم که خودش ایجادش کرده رو بیشتر 9:50Sugaبالاخره از ماشینش پدیدار شد و در مغازه اش رو باز کرد داشتم نگرانش میشدم درسته همیشه یعنی بیشتر وقت ها در میومد ولی این بار یه چیزی درست نبود کاش میتونستم برم پیشش ولی ممکن نبود از این دیوار های نامرعی که خودم دورش کشیدم متنفر بودم ولی واقعا بعد از رفتن پیشش باید چی بهش بگم؟ اصلا خودم رو چطوری راضی به دیدنش کنم درسته میخوامش ولی نمیتونمگوشیم روشن شد و پیامی دریافت کردم :میتونی برام آتراکوریوم جور کنی؟ تا فردا اون با این سرنگ چیکار داره؟*میخوای چیکار کنی:کاری که باید چندسال پیش میکردم فقط بگو راه یا نه*اره ولی مطمئنی ؟ :دیشب هم بهت گفت اره چرا بیاد متنظر این باشم که سرنوشت کارشو بکنه وقتی خودم زودتر میتونم اقدام کنم؟*موفق باشی و تمیز انجامش بدهگوشی رو روی صندلی پرت کردم و به حال روزم خندیدم الان چند ساعته که هروز اینجام‌ و مثل یه شکست خوده دارم زندگی میکنم در حالی که اون حتی منو نمبینه پام رو روی گاز فشار دادم‌ میخواست از اونجا دور بشم 10:20Jhopeسرم توی کتابی بود که صدای گاز بلند ماشینی از بیرون از مغازه منو ترسوند_تو‌روحتون به بیرون نگاه انداختم اما ماشینی نبود و رفته بود_تخم سگ ماشین پدرش میدزه میا ایجا دستی میکشه(پیکان باباشو🤣)فوشی نسار هفت جد ابادش کردم و رفتم دوباره خودم رو با خوندن کتاب خفه کنم ولی خب کمکی بهم نمیکرد توی این دوسال خیلی خودم رو با چیزای مختلفی سر گرم کردم تا شاید یونگی از سرم بپره ولی الان دوساله دوسال کوفتی که هر دقیقه ام با فکردن بهش میگزره دقیقا باهام چیکار کردی مین یونگی چرا اینقدر زود رفتی اگه نمیخواستی منو پس اون کارا چی بود اون شب اون گل ها اون نامه اونا چی بودن چرا توی نامه گفته بودی قلبم رو خوب نگهدار که نشکنه فکر کردم با منی میدونی چقدر خوشحال بودم میدونی با چه ذوقی در رو باز کردم میدونی چندر روز کوفتی منتظرت بودم چقدر فکر کردم که چی شد نظرت عوض شده اصلا نظری داشتی منو میخواستی یا حق با خودت بود من فقط یه پارتنر س*س بودم چیزی بینمون نبود شاید حق با تو بود تو که دلت رو این‌ وسط نزاشته بودی تنها کسی که ضربه خورد من بودم من بودم که این دوسال تورو توی قلبم نگهداشتم یاد لمسشاس افتادم چقدر قشنگ با بدنم بازی میکرد یاد بوسه های صبحش همشون الکی بودن همشون فقط برای ارضا خودش بودن کاش خودم رو این وسط حراج نمیکرد کاش میدونستم تغیر نمیکنه کاش قلبم رو نمیدادم اما با کاش گفتنم چیزی درست نمیشه توی ذهنم همیشه یه چیز بود اینکه عاشقشم و الان ازش متنفرم حتی این حس تنفر بهتر از عشقی بود که بهش داشتم حداقل این حس دوطرفه بود کتاب رو بستم 12:37*یه شات دیگه یونگی دستاش رو توی هوا با گیجی حرکت داد تا دوباره یه شات بگیره $بیشتر از این نمیتونم بهتون بدم اقا دختر توجه ای به یونگی نکرد*میگم یه شات کوفتی میخوام یونگی مثل دیونه ها داد زد و دختر تغیری تو حالتش ایجاد نکرد اخه خب با این شغلش از این دیونه ها زیاد دیده بود$متاسفم اقا یونگی بعد از اینکه دید جوابی نمیگیره تا حداقل با الکل مغزش رو ساکت کنه بی حال روی میز افتاد *من ادم بدی بودم؟دختر چشماش رو چرخوند $نه اقا*پس چرا اون ازم متنفره؟$نمیدونم*چرا ازمتنفره13:12Minaپام رو توی خونه کوچیکی که بهش عادت نداشتم گذاشتم چقدر همه چیز فرق کرده بود در خونه رو زدم $دخترم باید زود تر میومدی یونهوا خیلی تغیر کرده بود مثل اینکه نبودن پول روی قیافه و حتی هیکلش هم تاثیر گذاشته بود همیشه عادت داشتم توی لباس های شیک ببینمش ولی با این بلوز شلوار که حتی مارک هم نبودن الان جلو من بود و برام میوه پوست میکنید از یونهوا دلخور نبودم زن بدی نبود و زن خوبی هم نبود ولی منم دلیل های خودم رو برای تنفر داشتم :ادرس بیمارستان $دخترم بالاخره قبول کردی که بری پیششوای خدا جانگ حتما خوشحال میشهبی توجه بهش سرم رو تکون‌ دادم $اون میگفت خیلی بیرحم شدی دیگه نمیبین...:میشع ادرس رو بدی بالاخره ادرس رو گرفتم14:31از ماشین پیاده شد و روسری کوتاهش رو محکم کرد و عینک افتابیش رو برای دیدن ساختمون پایین تر برد /بیمارستان سئول/پوزخندی زد و وارد بیمارستان شد وارد راه رو شد و ادرش رو پرسید در اتاق باز بود و میتونست پدرش رو روی تخت که با کمک ماسک اکسیژن میگیره رو ببینه بعد از اینکه رییس جمهور فهمیده بود اون چه وزیر بی لیاقته و از جایگاهش استفاده میکرده اونو‌رو برکنار کرد و تمام مال اموالش رو گرفت بعد از اون پدرش سکته کرد و حالا کسی که تمام زندگیش رو براش‌جهنم کرده بود رو روی تخت بیمارستان در حال تقلا برای زندگی میدیدمینا وارد اتاق شد پدرش خوابیده بود در اتاق رو‌بست و نزدیک پیرمرد شد و‌پیشونه اش رو بوسید$م‌‌..می..مینامرد لای پلک هاش رو باز کرد و دخترش رو دید نترسیده بود اخه اون همون دختر کوچولوش بود و دلیلی نداشت ----------سلام کیوتا ووت کامنت پارت بعدی گذشته مینایدوستون دارم ممنون که میخونید 💜

4:55(S2)Where stories live. Discover now