بلاخره بهش رسیدم

3.8K 204 9
                                    


جنگکوک:

از شانس خوبم امروز تو خونه آقای پارک بودم
و واقعا دلم برا جیمینم تنگ شده بود
کی فکرش رو میکرد که من جيون جنگکوک، رییس بزرگترین باند مافیایی کره اینجوری عاشق یه پسر شر و شیطون،البته باهوش بشم

فلش بک:

تهیونگ: کوک بلند شو زود باش قرارت با پارک دیر میشه

- من این قرار کوفتی رو نذاشتم پس خودت برو

+ نگا کن بچه پررو، این قرارو با چه بدبختی جورش کردم بعد اینجوری میکنه

همینطور تهیونگ داشت پتو رو از سرم میکشید بی توجه به من که داشتم مقاومت میکردم گفت:

آگه بلند نشی این عکس های کیوتت رو که ازت یواشکی گرفتم رو بین مافیاهای کله گنده پخش میکنم

با شنیدن این حرف پتو رو از بین دستام رها کردم که باعث شد تهیونگ اونور پرت بشه

- ای عوضی

+ تو چطور میتونی با من اینجوری صحبت کنی
من مثلا بزرگترین رییس مافیام،
بعدشم تو جرات این کار رو نداری

- خوب میدونی که میتونم، بعدشم تو اون بیرون رییس مافیایی ولی واسه من فقط یه خرگوش گنده ای، پس زودتر حاضر شو تا خودم دست به کار نشدم

و بعد صدای کوبیده شدن در بود که شنیدم

خواستم دوباره بگیرم بخوابم که دیدم دیگه خوابم نمیبره بلند شدم، رفتم سمت حموم، بعد از 15 دقیقه اومدم بیرون نمیخاستم زیاد طولش بدم
چون بعد از قرار میخاستم زودتر بیام خونه و دوباره کپه مرگمو بزارم (😀😀)

رفتم سمت کمدم کت و شلوار خاکستری رنگمو پوشیدم، خودمو تو آینه برانداز کردم

موهای مشکیمو به سمت بالا حالت دادم، کفش تمام مشکیمو پوشیدم و با زدن عطر تلخم از اتاق بیرون زدم

تهیونگ بیرون منتظرم بود با دیدنم ایستاد

باهم سمت در رفتیم و نگهبانا پشت سر مون راه افتادن یکیشون سریع به سمت ماشین رفت و در ماشین رو برام باز کرد

نشستم تو ماشین و تهیونگ هم از در بغلی پیشم نشست، راننده ماشین رو حرکت داد
پشتمون هم چند تا ماشین دیگه راه افتادن

تو راه تو فکر این بودم که چرا تهیونگ اسرار داره منم باهاش برم عمارت اون پارک
قبلا خودش معامله هارو راست و ریس میکرد و بهم خبر میداد ولی این دفعه اسرار داره منم باهاش برم

- ته چرا خودت تنها نرفتی؟

+ وقتی رسیدیم اونجا خودت میفهمی

- ته اذیت نکن بگو

+ اونجا یه چی هست که با دیدنش نفس تو گلوت میمونه
راستش دفعه پیش که رفتم عمارت پارک خیلی اتفاقی وقتی داشتم میرفتم اتاق کار پارک
اونجا یه چیز نفس گیر رو دیدم، بخاطر همین هم اینبار یه قرار دیگه عمارتش گذاشتم که تو هم بتونی اون خوشکله رو ببینی

وانشات های کوکمینTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang