4

1.5K 287 94
                                    

-سلام. تبریک.

علی سر تکون داد و به پسر کم سن و سال نگاهی انداخت.

-علیک. این وری نمیخوری. خدا بد نده.
گفت و به کپسول روی دوشش اشاره کرد.

-چرا به آدما کمک میکنین؟

مرد ابروش رو بالا فرستاد و سر تا پای کیا رو برانداز کرد و جواب داد.

-حیفه این همه استعداد که حروم بشه. ببین امیرعلی میترسید بره توی رینگ ولی الان برد خرج جهاز خواهرش در اومد.

-به منم یاد میدین از خودم دفاع کنم؟

-تو که تیپت شبیه آدمیزاده. باکلاسی. به گروه خونی ما نمیخونی.. ریقویی. ازت ورزشکار در نمیاد.

-مرسی. موفق باشین.

کیا گفت و به سمت آرتان برگشت.

-به بقیه خوبی نمیکنه تا خوشحالشون کنه. دنبال قهرمان میگرده. آدمایی که استعداد دارن رو میخواد. نمیگم آدم بدیه ولی کسی نیست که امضاش برای من سند بهشت رفتن بشه.

آرتان اخماش توی هم رفت و دنبال کیا راه افتاد.

-اون وقت چی باعث شد فکر کنی امضای من برات سند میشه؟

-تو در حالی کمک میکنی که چیزی به خودت نمیرسه.

-کی گفته نمیرسه؟ آبرو. اسم خَیِر بودن.

-اگه به فکر این چیزا بودی منو نمیاوردی اینجا.

کیا از پله ها به سختی بالا رفت و با دیدن نور خورشید لبخند زد.

-هی.. تو،  آدمی که واقعا خوبه رو خوب نمیدونی بعد منو خوب میدونی؟

-کفن منه. خودم انتخاب میکنم کی امضاش کنه.

آرتان دنبالش رفت و دید کیا وسط کوچه متوقف شد. به جایی دزدکی نگاه کرد و از دور تماشا کرد. چند دقیقه بعد سمت ماشینش رفت و با جعبه کفنش و یه ماژیک پارچه توی دستش برگشت.

آرتان دست هاش رو روی هوا گرفت و سریع حرف زد.

-گفتم امضا نمیکنم.

کیا راحت ازش رد شد و حرف زد.

-برای تو نیست.

به سمت انتهای کوچه رفت و کنار پسری که روی زمین نشسته بود ایستاد و گربه هایی که دورش بودن کنار رفتن.

-سلام من کیام. کفنم رو امضا میکنی؟

پسر سرش رو بلند کرد و جواب داد.

-سلام. کفنت؟! یعنی چی؟

-تو اینجا از غذات به اون گربه ها دادی پس آدم خوبی هستی. میگن اگه چهل تا آدم خوب کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت منم خیلی وقت ندارم. امضا میکنی؟

-من آدم خوبی نیستم.

-تو هستی. باور کن.

پسر از روی زمین بلند شد. تقریباً هم قد خود کیا بود اما درشت تر. کمی ته ریش داشت و رنگ پوستش تیره بود.
دو به شک به دست کیا خیره شد و ماژیک رو ازش گرفت.

کفن پوشWhere stories live. Discover now