last part

2.7K 297 178
                                    

آرتان چمدون کیا رو بلند کرد و سمت اتاق برد و جوری صحبت کرد تا صداش به عشقش برسه.

-وقتی خونه نبودن وسیله‌هات رو جمع کردی و اومدی اینجا؟!

-آره. تا حالا چند بار گفتم میخوام با تو زندگی کنم. گوش نمیده‌. بهونه میاره اگه تو خواستی زن بگیری چی! من که روم نمیشه بهش بگم تو شوهر خودم حساب میشی.

آرتان خندید و از اتاق بیرون اومد و دستش رو دور کمر کیا حلقه حرف زد و با خوشحالی جواب داد.

-من چیز بخورم بخوام به غیر تو نگاه کنم. راستی به یه قانون فکر کردم.

-چه قانونی؟

-فلافل ممنوع!

-چی؟ چرا؟

-هر بار خواستیم فلافل بخوریم نشد. آخرش قشنگ نحسی داشت. کلاً فلافل نمیخوریم نحسیش هم بره.

-خُل شدی.

-میدونم.

کیا خندید و به موهای آرتان دست کشید و غر زد.

-همه از وفای سگ میگن ولی قهوه‌ای تا رسیدیم اینجا رفت واحد رو به رویی. بابات یه سلام به من گفت و قهوه‌ای رو گرفت و رفت.

-تو سگت گذاشته رفته. من عشق پدریم رو به قهوه‌ای باختم‌.

آرتان با کنایه گفت و خندید. منظوری نداشت و فقط میخواست شوخی کنه. خودش خوب میدونست بابا حامدش برای دفاع از کیا و پسرش هر کاری میکنه.

کیا میخواست طبق عادت کوله‌ی اکسیژنش رو زمین بذاره و به شونش دست کشید و بندش رو حس نکرد. دوباره یادش رفته بود که بهش نیازی نداره.

لبخندی زد و بخاطر نفسی که میکشید از خدا تشکر کرد. آرتان به تراس نگاه کرد و دید خورشید به سمت پایین میره و دونه‌های برف از آسمون پایین میاد.

-کیا! برف‌...

کیا چرخید و به سمت تراس دوید و دستش رو بالا گرفت تا دونه‌ی برف رو بگیره‌. آرتان پشت سرش رفت و دید دونه‌ی برف آروم آروم سُر خورد و نُک بینیش نشست و همون لحظه آب شد.

-اولین برفمون هم دیدیم. آرزو کنیم؟

کیا مثل پسر بچه‌ها سر تکون داد و چشم‌هاش رو بست و آرزوش رو بلند گفت.

-آرزو میکنم همه چیز همین جوری بمونه و پدری و مادریم مجبورم نکنن برگردم به خونشون و آرتان برام لازانیا درست کنه.

آرتان به تقلید از ‌کیا چشم‌هاش رو بست و با صدای بلند حرف زد.

-آرزو میکنم لازانیایی که درست میکنم قابل خوردن باشه و جناب کیارزم خان جمشیدی بالاخره یه تیکه ‌کیک بپزه و بهم بده و هیچ وقت هیچ وقت از پیشم نره‌.

کیا خندید و دستش رو دور آرتان حلقه کرد و سرش رو به سینش فشار داد و با همون حال حرف زد.

-دکترم گفت از چند ماه دیگه میتونم ورزش کنم. توی زنجیر طلا برای منم جا هست؟

کفن پوشWhere stories live. Discover now