با اشک به باقی موندههای چوب جعبه که شعلهها دورش کرده بود خیره شد. دیگه کفنی نداشت. دیگه چیزی برای دفاع از خودش و اثبات بیگناهیش نداشت.
میخواست فریاد بزنه و به کاووس حمله کنه اما نفس هم نداشت.
کاووس به سمت برادرهاش نگاه کرد و حرف زد.
-سوخت... تموم شد. دیگه بحث کافیه.
کیا تا اونجایی که میتونست هوا رو توی ریههاش جمع کرد و حرف زد.
-چرا اینکارو باهام میکنی؟ چرا؟... با... دلخوشیم... مشکل... مشکل داری؟ نه... نه میذاری زندگی کنم..
نه.. نه... میتونم... بمیرم... چرا؟ مگه چی... چی کار.. کردم؟کیا نفس نفس زد و سرفه کرد.
کاووس سرش رو پایین انداخت و صدای پارس کردن قهوهای بلند شد. کیا فهمید وضع ریههاش داره بهم میریزه و سگ بیچاره میخواد هشدار بده.
قهوهای باز سر و صدا کرد و جلو اومد و بند قلاده اجازه نداد به کیا نزدیک بشه. گردنش رو کشید تا از شر بند راحت بشه.
خسرو گردن کیا رو گرفت و سمت پارچه و چوبی که هنوز میسوخت برد به زانوش لگد زد تا روی زمین بیوفته. سرش رو نزدیک آتیش گرفت و کیوان به سمتش رفت تا جلوش رو بگیره. اون دود ریههای کیا رو از کار میندازه.
سام جلوی کیوان رو گرفت و عمو و برادرزاده درگیر بحث و دعوا شدن.
کیا با اشک به سوخته شدن آخرین امضای باقی مونده نگاه کرد و جملهای که توی آتیش مچاله شد و خاکستر شد توی ذهنش هک شد.
((به اشک مادر قسم. معجزهها میآیند.))
کدوم معجزه؟ چرا همش اشک و درد براش میمونه؟ صدای فریاد خسرو به گوشش رسید.
-اینو ببین. بخاطر پدر و مادرم هیچ بلایی سر خودت نیاوردم. یه بار دیگه بخوای خون اون دو نفر رو بخوری خودم خونت رو میریزم. فهمیدی؟
باد سردی اومد و گرمای آتیش رو به صورت کیا کوبید و چشمهاش رو بست و شعلهها بخشی از ابروش رو سوزوند و به یقه لباسش حمله کرد و گردنش رو سوزوند.
قهوهای بند رو پاره کرد و شروع کرد به دویدن و دندونهاش رو توی دست خسرو فرو کرد و به عقب کشیدش.
کاووس دوید و پشت یقهی لباس کیا رو توی دستش گرفت و از آتیش دورش کرد و لباسش رو با ضربههای سریع خاموش کرد و دستش رو دو طرف صورتش گذاشت و به استخون گونه و ابروی سوختش نگاه کرد و کیا پلک زد و اشکش روی گونهی قرمزش ریخت.
-کفنم...
-چی؟
صدای داد و فریاد از پشت سرشون به گوش رسید و دید قهوهای بخشی از دست خسرو رو پاره کرد و سراغ پاش رفته و ولش نمیکنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/280661309-288-k793134.jpg)
YOU ARE READING
کفن پوش
Romance[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید♡