27

1.4K 247 67
                                    

کنارش یه کپسول اکسیژن جدید بود و سر و صدای خنده‌ و بحث از اتاق میومد. صدای آرتان بلند‌تر از بقیه شد و متوجه حرفش شد.

-لعنتیا شش صبحه. ببندین دهنتونو. پسر بیچاره خوابه. خفه شین.

کیا از روی مبل بلند شد و پتو رو تا کرد و یه گوشه گذاشت. نازال بینیش رو برداشت و با قدم‌های آروم به سمت اتاق رفت و با خجالت چند ضربه به در زد و منتظر موند.

آرتان با صورت شرمنده و ناراحت در رو باز کرد و از لای در نگاهش کرد و معذرت خواهی کرد.

-ببخشید ببخشید... این دوتا مست نیستن. فقط زیادی کافئین خوردن. یه ذره رد دادن... بازم معذرت میخوام.

-سلام... صبح بخیر... کجا میتونم صورت بشورم؟

آرتان در رو کامل باز کرد و بازوی دوستانش رو گرفت و از اتاق بیرون برد و به اتاق کناری پا گذاشت و در رو باز کرد و با کیا حرف زد.

-اینجا اتاق‌خوابه منه. از این سرویس بهداشتی استفاده کن. اون ور الان آراس رفته و بهتره اصلا‌... اصلا سمتش نری.

کیا خندید و سر تکون داد و سرش رو پایین انداخت و سمت دستشویی رفت و آرتان با اخم سمت سیامک رفت و بهش چشم غره رفت.

چه جوری دو نفر میتونن پنج صبح پیداشون بشه و قشنگترین لحظه‌ی عمر یه نفر رو به گند بکشن.
چراغ های خونه رو روشن کرد و چایی‌ساز رو به برق زد و منتظر شد تا آب به جوش بیاد.

بین کابینت‌هاش رو گشت و چایی‌ لیپتون و پودر شکلات داغ برداشت و روی اُپن گذاشت. توی یخچالش چیز خاصی برای صبحانه نبود و چرخید و از پذیرایی رد شد و به سمت تراس رفت و به سمت واحد پدرش رفت.

با دیدن چراغای روشن لبخند زد و در رو باز کرد و به داخل رفت.

-سلام... صبح بخیر.. صبحونه چی داری؟

حامد ریشش رو خاروند و با لبخند جواب داد.

-صبحونه برای سه نفر... سفارش دادم از هتل بیارن. چند دقیقه‌ی دیگه میرسه. من و تو و عضو جدید خانواده.

-خیلی ایده‌ی قشنگی بود اگه دوتا لاشخور مزاحم نمیشدن.

-کی؟!

-آراس و سیامک...

-شش صبح؟ خب.. وقتی میخواستی خونه‌ی جدا داشته باشی من از مشکلاتش گفتم. رفیقات قراره همیشه باشن.

-اون صبحونه‌ای که سفارش دادی اندازه‌ی چهار نفر هم میشه دیگه؟

-دو... یکیش ماله منه.. بعدش برای دو نفر دیگه هست. دست به غذای من بزنی خشتکت رو پرچم میکنم.

-من مهمون دارم!

-پس از سهم خودت بده! اصلا سفارش بده برات بیارن.

با زنگ در لبخند روی لب‌های حامد پژوه رفت و از پیک سه تا پاکت بزرگ و سنگین رو تحویل گرفت.

کفن پوشNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ